۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۹, سه‌شنبه

جنگ جلال آباد

جنگ جلال آباد 



نوشته محمدنبی عظیمی
                                                                                                                    

 کسی نمی ترسد، ازستنگر، از مرگ؟ :
  هرقدر به این ذهن به شدت خسته وبهانه جویم فشار می آورم تا تاریخ  دقیق آن عروسی را به یاد بیاورم، فایده یی ندارد ؛ اما بیخی به خاطر دارم که شبی بود با آسمان لاجوردین و هوای مشک بیز مانند واپسین شبان وروزان ماه ثور:  جشن عروسی یکی از نزدیکترین خویشاوندانم اسـت. نمی توانم بدون رخصت گرفتن ازقوماندان اعلی قوای مسلح کشور دراین محفل شرکت کنم. آخر، وی کوهی از وظایف را درمقابل همه ما قرار داده  و لحظه به لحظه اجرآت ما را کنترول می کند. ازسوی دیگر شام شده است وبه بسته گانم قول داده ام که حتماً درآن محفل شرکت می کنم. اما آخر چطور وچگونه بروم؟ جنگ در جلال آباد جریان دارد و از الف گرفته تا یای رهبری وزارت دفاع شب ها را زنده به صبح می رسانند تا دراکمالات جبهه تأخیری صورت نگیرد. سرانجام با دودلی گوشی تلفون رابرمی دارم و ازرییس جمهور اذن رفتن را برای یکی دو ساعت می خواهم. درآغاز، گزارش کار ها را می دهم و همین که احساس می کنم ، پیشانی اش باز شده است؛ دربارهءضرورت اشتراکم درآن محفل سخن می زنم. اما وی برخلاف انتظارم می خندد وبا شوخی می گوید :" - این قدر که به تو نزدیک هستند، پس کجاست کارت دعوت من ؟" اما من که اورا می شناسم تکان می خورم و احساس می کنم که لطف خوش وی درچنین لحظات حساس به هیچ صورتی نمی تواند تصادفی باشد.
  تازه نکاح ختم شده است. داماد را نقل وشیرینی باران کرده اند. داماد خم می شود تا نخست دست مرا ببوسد ، زیرا پدر وکیلش هستم؛ اما من دستم را پس می کشم ورویش را می بوسم. بعد دست ریش سفیدان حاضر درمحفل را می بوسد و جوانان هم سن وسالش وی را درآغوش می گیرند و می بوسند. درتالار هتل کابل، زنده یاد استاد رحیم بخش فقید سرودجادویی مبـــارک باد را می خواند. خوشی و شادمانی به اوج می رسد ومن نیز بعد از مدت ها فرصتی می یابم تا از گیر ودار جنگ فرار کنم و لحظاتی را با خانواده ودوستان خویش دور از دغدغه و غوغای آن بگذرانم.
 ساعتی نمی گذرد، تازه نان شب را صرف کرده ایم که یاورم نزدیک می شود وآهسته درگوشم می گوید: داکتر صاحب امر کرده است تا هرچه زودتر به وزارت دفاع رفته وبا سترجنرال گرییف ملاقات کنی. این سترجنرال گرییف لوی مستشارارشد نظامی رییس جمهور است؛ همو که خاطراتش را از ماموریتش درافغنستان درکتابی به نام " افغانستان پس از بازگشت سپاهیان شوروی* "  نوشته است.او پیرمردی است  بادانش متوسط، پویا وخرده گیر و خود رای. آسیایی است و به همین سبب احساساتی و خون گرم. تصور می کنم که دریافت هایش از جنگ دراراضی کوهسار و مبارزه با جنگ های چریکی بیشتر شاپلونی وتعلیم نامه یی هستند ونقش واقعیت های زنده گی مردم و سرزمین افغانستان درآن دریافت ها اندک است. اگرچه اورا بارها در جلسات قوماندانی اعلی و جلسات وزارت دفاع می بینم ؛ اما هرگز نمی توانم قبول کنم که روزی زبان همدیگر را بفهمیم وبا هم کنار بیاییم. البته هرگز نمی توانم بگویم که وی درمسلک خود وارد نیست ولی گهگاهی که می بینم به عوض درک دشواری های موجود و درنظر گرفتن برخی ازناتوانی ها ونارسایی های " ما " فلسفه بافی می کند، دل من نیز مانند دل سپهری همچون ابر بهار می گیرد وخون می شود وبا خود می گویم کاش وی استاد فلسفه می بود دریکی ازدانشگاه های نظامی کشورهای آسیای میانه تا مشاور نظامی رییس جمهور دریک جنگ اعلام ناشده؛ اما تمام عیار.
    گرییف دردفتر وزیر دفاع دگرجنرال شهنواز تنی است. به هردلیلی که است، وزیر هم چندان دل خوشی ازوی ندارد. شاید دخالت های گاه وبیگاه وی را درکارهای وزارت نمی پسندد. گرییف پس از روده درازی فراوان درباره وضع دشوار جبهه شرق، می گوید : من ورییس جمهور به این نتیجه رسیده ایم که سترجنرال آصف دلاور را برای چند روز به کابل بخواهیم وبه عوضش شما باید بلافاصله  به صوب جلال آباد پرواز کرده و رهبری جبهه را به دوش بگیرید.تازه پی می برم که آن همه لطف رییس جمهور نسبت با این تنابنده از چه روی بوده است.  به ساعتم نگاه می کنم، یازده شب است. وزیر با نگاهی آگنده از تعجب  وتحقیر به سوی گرییف می نگرد، سری تکان می دهد و خطاب به من می گوید ، ضرور نیست که همین حالا پرواز کنید. اول صبح نیز وقت مناسبی است.
  سحرگاهان است. چند دقیقه یی نمی گذرد که هلیکوپتر های ما پرواز کرده اند.معلوم نیست، شادروان صابر " امیر** " را که پیلوت هلیکوپتر محاربوی وافسر بی ترسی است ، چه کسی ازرفتن من به جبهه ننگرهار خبر کرده است؛ زیرا درپهلوی هلیکوپترش به حالت تیارسی ایستاده است و با اصراراز قوماندانش خواسته است تا اجازه دهد با من پرواز کند. از فرازماهیپر می گذریم. لحظاتی به آن پایین به شاهراه کابل جلال آباد که در زیر پای ما گسترده  است، می نگرم وبعد به سوی آسمان لاجوردین. با خود می گویم آسمان مانند همیشه زیباست وزمین زیبا ترازآن می توانست باشد؛ اگر جنگی نمی بود.  لحظاتی نمی گذرد که بر فراز تنگی ابریشم می رسیم. جایی که به وسیلهء موشک های زمین به هوا وحتا موشک های آر.جی پی - 7 تا همین اکنون چندین بال هلیکوپتر را هدف قرا داده اند که یکی دوتا چرخبال بلافاصله دربین زمین وهوا منفجر شده وآتش گرفته است. به همین سبب اکنون تمام کسانی که به نحوی با جنگ درگیرودار هستند ، می دانند که گذشتن از این تنگی ، چه از راه زمین وچه از راه هوا بسته گی به اجل دارد. بسته گی  دارد به شانس و طالع . به همراهانم نگاه می کنم : بادی گارد من ترسیده ؛ اما یاور وانمود می کند که نترسیده است .حس می کنم که او نیز مانند من منتظر شنیدن صدای همان انفجاری است که قرار است همه مارا بکشد. آخرسخت نیست که ببینی ستنگر-این مرگ مجسم- به سویت شلیک  می شود وکاری نمی توانی انجام دهی. ناگزیریی دست زیرالاشه نشستن هم چه مصیبت دردناکی است. خطر اصابت ، آتش گرفتن فوری ورفتن به دیار عدم ، ذهنم را به خود مصروف داشته است. درچنین مواقعی انسان چه بخواهد چه نخواهد سخت حساس  می شود. تمام هوش وحواسش متوجه همان لحظه است : لحظهء اصابت موشک. هرتکان، هرصدای کوچک ، هرهمهمه اهمیت پیدا می کند. تحت چنین فشاری ذهن آدمی با هشیاری واکنش نشان می دهد. ادراکاتش فعالتر می گردند و محسوساتش برجسته تر.  بار دیگر به سوی سرباز محافظم می نگرم، رنگش سپید شده است، منتظر شنیدن همان صداست : صدای انفجاری که قرار است وی را بکشد. درحالی که پیش از این لحظه به نظرم رسیده بود که او سرباز شجاعی است. سعی می کند به روی خود نیاورد؛ اما دراین کارمؤفقیتی نصیبش نمی شود. شاید اگر درزمین می بود، شجاعتش را به نمایش می گذاشت؛ اما حالا احمقانه است اگربرایش بگویم که نباید بترسد. مگر ترسیدن در دست خودش است؟ ناگهان از خود می پرسم، خودت چی ؟ مگرتو نمی ترسی ؟ -  صادقانه اگر بگویم : چرا نی.می ترسم، درست مثل هرانسان عادی دیگر.  درست به همان بزدلی وترسویی یک کودک و یک جوان خام . فقط در ارتش رسم است که وانمود کنی نمی ترسی. از سوی دیگر سال ها می شود که با ترس وتنها ترس پرورده شده ایم. با ترس از خانه برون می شویم وهمراه با ترس به خانه باز می گردیم. مرگ بی خبر، مرگ مفاجات در هرنقطه کمین کرده  وترس از مرگ در سلول سلول وجود مان خانه کرده است. اما فرزندان ترس، همین ترسی که در ظلمات درون ما خانه کرده اند چه می تواند باشند به جز سترس ها و روان پریشی های گونه گون و گه وبیگاه . سخنان دیروز دوست عزیزم عبدالحق علومی که از قندهار بازگشته بود، یادم می آید : " .. می دانی عظیمی ! وقتی آدم دراین طیاره های شما پرواز می کند،ازترس پــِت می کشد! " وبعد به یاد زنده زنده سوختن رفقایی مانند جنرال عبدالرحمان رییس مالی وزارت دفاع، احد رزمنده معاون ریاست محاکمات ، رییس ارکان قوای هوایی ومدافعه هوایی ودیگر رفقای عزیزی می افتم که ازاثر فبراصابت موشک های ستنگر به طیاره های حامل شان، زنده زنده سوختند وبه جاودانه گی پیوستند.
   رشتهء افکارم را گفتگویی که صابر با پیلوت هلیکوپتر تعقیبی( جوره ) اش می کند ، ازهم می گسلد : "  بلی  دیدمش.، دَور      می زنم ! " ناگهان هلیکوپتر چنان چرخ می خورد که تصور می کنم به کدام جسم سختی اصابت کرده ودرحالت سقوط است. بعد اوج می گیرد و درست به سوی یکی از صخره های تنگی ابریشم، یورش می برد. دو تا موشک را به سوی هدفی که من      نمی دانم چیست ودرکجاست فیر می کند. چرخبال ما تکان می خورد، به پایین نگاه می کنم ، زیر پایم آتش گرفته است. صدای انفجار را می شنوم، وموج نیرومند آن را حس می کنم. صدای پیلوت عقبی را از شلیمافون می شنوم : بیشک ! بیشک ! قوماندان صاحب ، هدف نابودشد.                 
از تنگی ابریشم گذشته ایم. چرخبال های ما ارتفاع باخته اند. به چهرهء  صابر نگاه می کنم. تبسمی حاکی از رضاییت خاطر در سیمایش موج می زند. می پرسم : ستنگر بود؟ می گوید، - نی. حالا به وسیله  راکت آر. پی جی -7 هم درارتفاعات کمین کرده و هلیکوپتر هارا هدف قرار می دهند. می گوید،برای فیر ستنگر ضرور نیست تا از قله های کوه ها بالا بروند. ستنگر هرطیاره یی را تا ارتفاع  دوازده هزارفُـت هدف قرار داده می تواند.  می گوید طیاره رفیق مصطفای قهرمان را درست هنگامی که از این دشت عبور کرده و به میدان هوایی نزدیک شده بود، هدف قرار دادند؛ اما درحالی که طیاره آتش گرفته بود، وی توانست بم های خودرا بالای پاکستانی ها رها کرده و کته پورت (پرش به وسیله چوکی وچتر نجات )  نماید که خوشبختانه به وسیله قطعات زمینی نجات یافت. بعد وی  با تأثر فراوان درباره سه تن ازهمرزمانش که در نزیکی های میدان هوایی جلال آباد درنخستین روزهایی که امریکایی ها ستنگر را به مجاهدین تحفه داده بودند، صحبت می کند.
 صابر به سخنانش ادامه می دهد و من گزارشی را به خاطر می آورم که درآن از کاربرد نخستین ستنگر درفروردگاه جلال آباد حکایت شده بود :
 سی وپنج تا چهل مجاهد به تاریخ 25 سپتامبر 1986 بااستفاده از عوارض اراضی – تپه های خُرد مجاور میدان هوایی – خود هارا به یکنیم کیلومتری شمال شرق میدان هوایی جلال آباد می رسانند.نیم روز است وآنان سه ساعت دراین محل می گذرانند. قوماندان غفار همراه با قوماندان درویش برای شلیک کردن نخستین فیرهای موشک ستنگر بر گزیده شده اند. این هردو مهارت لازم دراین گونه عملیات ها دارند. پس از سه ساعت انتظار سه بال هلیکوپتر نوع می-24 درآسمان شهر پدیدار می گردند. هلیکوپترها هنوز فاقد فشنگ های حرارتی- انحراف دهندهء موشک های زمین به هوا – هستند. چرخبال ها برای فرود آمدن به میدان ارتفاع کم می کنند. 1500 متر ، 1000مترواینک 600 متر. غفار قومانده می دهد: الله اکبر! برادر ها اور! از جملهء سه راکت، دو راکت با تولید یک صدای مهیب قلب هدف را منفجر می سازد. دو فروند هلیکوپتر مانند کلوله سنگ به زمین سقوط می کنند و بلافاصله حریق می شوند. بعد دو راکت دیگر فیر می شود ، جمعاً 5 فیرستنگر برای نخستین بار درشهر جلال آباد فیر وآزمایش می شوند و سه هلیکوپتر همراه با پیلوتان ، سرنشینان و محتویات شان آتش می گیرند.
 هنوز ذهنم مصروف بازخوانی کارنامه های دهشتناک این سلاح مرگ آفرین درکشور ماست که متوجه می شوم، چرخبال ما ارتفاع می بازد. به زمین می نگرم. درست دربالای شهر رسیده ایم. خدایا ! آیا این همان شهر پر ازجمعیت و غلغلهء دیروز است؟ آیا این پل شکسته ومتروک همان پل معروف بهسود است ؟ همان محلی که تفرجگاه جوانان ونو جوانان بود ؟ و چه نبود که درآن جا پیدا نمی شد: از شیر مرغ گرفته تا جان آدم ؟ دوَر که می زنیم متوجه می شوم که دکان ها نیزبسته اندو دربازار شهر کسی دیده نمی شود. فقط درخیابان ها تک تک موتر ها دررفت وآمد اند. نکند به شهر ارواح آمده باشیم ؟ با خود می گویم شاید این به خاطر آن است که هنوز اول صبح است؛ ولی بی شکیب می شوم و از صابر درباره سیمای غمزده وساکت شهر می پرسم. می گوید، مردم حالا می دانند که با ظاهر شدن یک هواپیما یا چرخبال درفضای شهر چه قیامتی برپا می شود! آن ها می دانند که درچنین حالاتی  صد ها مین هاوان وراکت بالای شهر ومیدان هوایی می بارد. به همین سبب با شنیدن آواز طیاره کسی جرأت نمی کند تا به بیرون از خانه قدم بگذارد، به خصوص صبح های زود که اکمالات صورت می گیرد وشامگاهان که تخلیهءشهدا و زخمی های جبهه انجام می پذیرد.   سرانجام به میدان هوایی می رسیم. به اطراف هلیکوپتر می نگرم: دربرهوتی مگر فرود آمده ایم ؟ این جا که هیچ جنبنده یی به چشم نمی خورد. تعمیر فرودگاه مانند مجسمهء ابوالهول ساکت وصامت ایستاده است .انگار خوش آمد می گوید به تازه واردین. دیگر نه انسی ونه جنی . کجاست آن تشریفات معمول؟ خدایا پس این همه افسر وسرباز به کدام گوری رفته وخفته اند؟ چه کسی مرا به نزد فرمانده عمومی جبهه خواهد برد ؟ هنوز که کسی نیست. هیچ کسی نیست. حتا پشه یی هم پر نمی زند. یاورم درحالی که به شدت عصبانی است، ناگهان می گوید :" یک زرهپوش به طرف ما می آید."   هنوز از چرخبال پایین نشده ایم که زرهپوش خود رابه نزدیک زینه ء هلیکوپتر می رساند. افسری ازآن پایین شده  وپس ازرسم تعظیم نظامی، خویشــتن را معرفی می کند. دروازه زرهپوش را می گشاید ومی گوید بفرمایید .به صورتش نگاه می کنم و"سایه های هول" را به خوبی درخطوط چهره اش   می خوانم. می گویم – کجا می رویم ؟ می گوید:به محل قومانده. می پرسم : قوماندان عمومی جبهه درکجاست ؟ با انگشت    اشاره اش تعمیر ترمینل میدان را نشان می دهد وبا صدای لرزان می گوید : راکت آمد و با شتاپ " پروت " می کند. متوجه    می شوم که این راکت نیست. ماین هاوان است که به فاصلهء سی متری هلیکوپتر ما اصابت کرده است. پس معلوم است که دشمن از خط پیشترین مدافعه چندان دورنیست وبه فاصله دو الی سه کیلومتری این جا موقعیت دارد. نمی خواهم پنهان کنم که درموقعیتی بدی قرار گرفته ام ، در دوراهی ترس وتردید : اگر این فاصلهء پنجاه متری را با زرهپوش بروم ، چگونه خواهم توانست به افسران و سربازان این جبهه از شجاعت وایستاده گی در برابر دشمن سخن بگویم واگر پیاده بروم ، آیا زنده به نزد کسانی که در مدخل ترمینل جمع شده اند، خواهم رسید؟ ماین های راکت ها یکی پی دیگری این جا وآن جا در چند قدمی ما منفجر می شوند. صابر چند لحظه پیش به سوی عقب جبهه پرواز کرده تا زخمی ها را بردارد وبه کابل برود. به قوماندان زرهپوش  می گویم شما هم بروید. نمی رود. با خشم فریاد می زنم : امر را تکرار کن.  تکرار می کند :می روم صاحب ! ومی رود . مور مور ترس را در بدنم حس می کنم .  قدم برمی دارم : یک، دو، سه .. هنوز از مرگ خبری نیست. ماین ها می آیند ومنفجر می شوند. چهار تن هستیم : من، یاورم ودو تن سربازان محافظ! ... این سی وپنجمین قدم است واین هم سی وششمین ماین که یاورم حساب کرده است. قدم ها وماین ها و لجظه ها چه مهم شده اند. هنوز نفس می کشم. نمی دانم چرا به یاد همان گفتهء معروف سعدی شیراز می افتم ؟ : هرنفسی که فرو می رود، ممد حیات است وچون بر می آید مفرح ذات. چند قدم دیگر برمی داریم. چند ماین دیگر اما دورتر ازما اصابت می کنند. دیگر در آستانه ء دروازه ورودی ترمینل رسیده ایم . درست دربرابر صف طویلی از افسران که ساکت وصامت فقط دست ها را به علامت سلام بلند کرده وخیره خیره به من نگاه می کنند.
 رویکرد : زنده یاد محمد صابر امیر یکی از پیلوتان ورزیده وشجاع قوای هوایی ومدافعه هوایی اردوی جمهوری افغانستان بود که وظایف گوناگون محاربوی را در شرایط دشوار جنگ چه درشب وچه درروز انجام می داد. او عضو حزب د. خ.ا . بود. تحصیلاتش را بعد از ختم پوهنزی هوایی در اوکراین ( شهر کیف ) به اتمام رسانیده بود. طیاره وی بارها مورد فیر راکت های بلوپایپ وستنگر قرار گرفته بود اما وی همیشه با مهارتی که داشت ومانور هایی که درچنین مواقع انجام می داد ، وظیفه اش را به درستی انجام داده وصحیح وسالم به زمین می نشست. زنده یاد صابر دردوران حکومت حامد کرزی به حیث اتاشه نظامی در سفارت افغانستان دراوکراین تعیین و مشغول انجام وظایفش بود که مرگ دروازهء خانه این جوان دلیر ووطنپرست را نیز دق الباب نمود ووی را به کام تشنهء خود فرو برد. روحش شاد باد ویادش گرامی ! 

داستان ستنگر2


روزگاری فریدون مشیری همو سرایندهء شعر همیشه زیبای " کوچه " در سرودهء ماندگار دیگری که تکه هایی ازآن درخاطرم مانده است ، پرسیده بود : " چرا از مرگ می ترسید ؟ چرا زین خواب جان آرام شیرین، روی گردانید ؟/ چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید ؟/ ... مگر میَ این چراغ بزم جان مستی نمی آرد؟/ مگر افیون افسون کار، نهال بیخودی را درزمین جان نمی کارد؟/ مگر این مَی پرستی ها برای یک نفس آسوده گی از رنج هستی نیست؟/ مگر دنبال آرامش نمی گردید؟/ چر ازمرگ می ترسید؟ ... کجا آرامشی از مرگ خوشتر کس تواند دید؟ ... بهشت جاودان آن جاست! چرا ازمرگ می ترسید؟ شاید آدم عجولی مانند من به پاسخ آن شاعر شاعران بگوید : به خاطر آن می ترسیم که زنده گی را دوست داریم وهیچ چیزی بالاتر وبا ارزشتر اززنده گی نیست . اما فرهیخته مرد دیگری به حرف های اوبه گونهء دیگری مهرتائید می گذارد و می گوید : مرگ چه بدی داشت اگر یک بار (ناگهانی ) می آمد؟ یکی از بزرگمردان دولت کنونی مان چندی پیش فرموده بود : " ما ، شیر هستیم !" وصدالبته که شیر از مرگ نمی ترسد. البته شهامت و غیرت افغان ها نیاز به اثبات ندارد. ولی این بدان معنی نمی تواند بود که کسی از مرگ نترسد. زیرا ترس یک غریزهء طبیعی است، یک واکنش سریع ذهن انسانی دربرابر حوادث طبیعی واتفاقات ناگهانی است، مانند : ترس از زلزله، ازسیل، از طوفان، ازدزد، ازماین، از انتحاری، از تفنگ خالی، از بدنامی، از مرض ، از نداری، ازتهمت ناروا، از ازدست دادن زن وفرزند . این ها همه وهمه وحشت آفرین اند و بنابراین آن کسی که می گوید از هیچ چیزی نمی ترسد، یا آدم خارق العاده یی است، یا مریضی روانی دارد ویا صاف وساده دروغ می گوید. آنانی نیز که تصور می کنند خودکشی یعنی نترسیدن از مرگ ، به نظر من راه صواب نمی پیمایند؛ زیرا خودکشی کار زنده گی گریزان است وگریز وفرارازدشواری های زنده گی کار کسانی است که شهامت ایستاده گی و جرأت مقابل شدن با شداید وخشونت های زنده گی را ندارند.
اما صد البته که بزدلی وجبن حالات روانی دیگری اند که با احساس ترس، این طبیعی ترین غریزه انسانی تفاوت ماهوی دارند و مشخصهء آدم های ترسو وجبون اند. مثلاً یک آدم معمولی اگرچه درهنگام مسافرت به وسیله هواپیما ممکن است از تکان های طیاره بیمی به دل راه داده باشد؛ اما این مسأله مانع آن نمی شود که بار دیگر پرواز نکند؛ درحالی که آدم ترسو و بزدل که درباره سانحه های هوایی شنیده ویا در فلم های هنری آن را تماشا کرده است، ترجیح می دهد به وسیله موتر یا ترن ویا کشتی مسافرت نماید، نه به وسیلهء طیاره. به هرحال پیش از آن که به محل قومانده جبهه شرق برویم ، ناگزیرم درباره ظهور وزوال ستنگر، این جنگ افزار مرگ جو وهستی سوز در جنگ هایی که از سوی جهان سرمایه وسود در دوران حاکمیت دولتی حزب ما( ح. د. خ. ا . ) به راه افتاده بود، یادمانده ها و دانستنی هایم را بازگو کنم ودرهمین جا یاد آور شوم که اگر دوستان وپزوهشگران ونظامیان نکات بیشتری درباره این سلاح می دانند ویا کاستی ها واشتباهاتی دراین نبشته می بابند، امید می رود پیش از چاپ کتاب به نشر برسانند ویا منت گذاشته به آدرس من ایمل نمایند. اگرچه کاستی های این نبشته می تواند فراوان باشد؛ اما به نظرمن یکی دوتای آن برجسته گی بیشتری خواهد داشت، مانند نام وشهرت آن عده یی که از اثر اصابت ستنگر به طیاره های حامل شان شهید شده اند. مانند پیلوتان وعمله های پروازی ، افسران نظامی ویا مسافرین ملکی. کاستی دیگرتعداد ونوع هوا پیما ها وچرخبال هایی است که توسط ستنگر سقوط داده شده اند با نام مناطق ومحل سقوط. البته شکی نیست که این معلومات در آرشیف قوای هوایی ومدافعه هوایی حتماً وجود دارد ؛ ولی تا دسترسی به این معلومات اگر دوستان یادمانده های شان را مرور کرده و خامه رنجه کنند، این نبشته را غنای بیشتری خواهند بخشید .تشابه نام ها  می دانید که استاد داستان نویسی سیمین دانشور نویسنده رمان مشهور و بی بدیل " سووشون" و رمان زیبای " جزیرهء سرگردانی " و مجموعهء داستانی " به کی سلام کنم؟ " و چندین اثر داستانی ماندگار دیگر درحوزهء داستان نویسی زبان فارسی ؛ کی بود ؟ او استادی بود دردانشگاه استفورد که "والاس ستنگر" نام داشت ؟ ستنگرمذکور،سیمین دانشور خانم جلال آل احمد را که زمانی عضو حزب توده واز نویسنده گان صاحب نام واندیشه ایرانی بود، هنر داستان نویسی می آموخت و " نیل برک " به وی نمایشنامه نویسی را تدریس می کرد. حالا این جنگ افزار خون آشامی که زنده گی وهستی هزاران انسان را در یک لحظه ازوی می ستاند نیز استنگر نام دارد پس: ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟
ویژه گی های تخنیکی :
ستنگر سلاحی است سبک ومستحکم واستوانه یی شکل که به آسانی از شانه آویخته شده وبه همان آسانی از شانه می تواند به سوی هدف فیر کند. این سلاح دارای یک سیستم حرارت رهنمایی شده یی است که بدون کدام اشکالی حرارت انجن هواپیما ها و هلیکوپتر ها را ردیابی نموده و به صورت مؤثر کار می کند. ستنگر مؤثرترین موشک ضد هوا است که هوا پیما هایی را که سقف پروازی شان تا ارتفاع 12000 فُت برسد ازبین می برد. این جنگ افزار اگر توسط نشانزن ماهر مورد استعمال قرار گیرد بدون هیچ خطا واشتباهی هدف را منفجر ونابود می سازد. این راکت ها در همان آغاز قیمت هنگفتی داشتند و بعد ها پس از خروج نیروهای اتحاد شوروی از افغانستان قیمت هرفیر آن تا یکصد وپنجاه هزار دالر بالا رفت. پیش از ستنگر اززراد خانه های غرب، راکت های بلو پایپ انگلیسی به مجاهدین سابق به منظور سرنگون ساختن هواپیما ها وچرخبال های افغان – شوروی داده شده بود. اما چون بلوپایپ مانند راکت های ضد هوای ستریلا -2 روسی از دقت ومؤثریت کافی برخوردار نبود، بنابراین سنای امریکا در سال 1986 تصویب کرد تا درمرحله اول ، به تعداد 300 فیر ستنگر به تنظیم های مجاهدین سابق بدهند.
ملتن بیردن و ستنگر!
درماه جولای 1986 ملتن بیردن به حیث رییس ستیشن سی آی ای دراسلام آباد مقرر شد. ستیوکول در کتاب " جنگ اشباح * " می نویسد که او یک مرد قوی هیکل از ایالت تکزاس امریکا بود که مانند بچه های فلم هالیوود رفتار می نمود. او با ویلیلم کیسی رییس سی.آی. ای. هنگامی نزدیک شد که در خرتوم سودان به حیث افسر سی. آی. ای. انجام وظیفه می کرد. بیردن جاسوس های اسراییلی را که محصور مانده بودند، درصندوق های** پست دیپلوماتیک از سودان فرار داده واین کار او توجه کیسی را به وی جلب نمود. رییس سی. آی. ای. به شخصی ضرورت داشت که کمک های امریکا [ به افغانستان ] را که به طور بی سابقه افزایش یافته بود ، تنظیم نماید. کیسی به بیردن درواشنگتن گفت : " به اسلام آباد رفته وجنگ علیه شوروی را ببرد." بیردن می دانست که کیسی پلان وسیعی برای مقابله با شوروی درسراسر جهان داشته که افغانستان قسمت کوچکی از آن را تشکیل می داد. کیسی به او گفت : " فعالیت جدید درسرحدات افغانستان یک وظیفه اخلاقی برای اوست. " کیسی می گفت : " کشتارافغان ها درجنگی که آن ها امید پیروزی را درآن نداشته باشند، یک پالیسی احمقانه است. "
ستیوکول به ادامه می نویسد که بیردن یک فرد با نشاط با روش خاص خودش بود. او درکنفرانس منطقه یی افسران سی. آی. ای . لاف می زد که دیگران وظیفهء استخدام شوروی ها را به حیث جاسوس دارند ؛ درحالی که وظیفه او کشتن آن هاست. بیردن هنگامی که با جنرال اختر روی موضوعات لوژستیکی خفه می شد، برای یک هفته به تیلفون اوپاسخ نمی گفت ؛ ولی با آن همه بعضی افسران پاکستانی او را خوش داشتند. پیش از تقرر بیردن و رفتن او به پاکستان ترس مقامات امریکایی به خاطر آن بود که درتابستان همان سال اوضاع نظامی برعلیه مجاهدین شکل بگیرد؛ زیرا سیشن سی. آی. ای . دراسلام آباد خبر داده بود که از اثر ضربات کوماندو های روسی واستفاده از هلیکوپتر های توپدار و تحرک وپویایی بیشتراز پیش وداشتن مورال بلند سپاهیان افغان ، حملات مجاهدین به کندی گراییده است. اما پس از آن که بیردن به اسلام آباد می رود بنابر عقیدهء ستیوکول وضعیت به نفع مجاهدین تغییر می خورد. زیرا اولین محموله ستنگر به نزدیک میدان هوایی جلال آباد رسیده و توسط انجنیر غفار ازحزب اسلامی نخستین فیرآن برهلیکوپتر های روسی صورت می گیرد. به گفتهء ستیوکول که دگروال یوسف پاکستانی – نویسنده تلک خرس – نیز همین ادعا را دارد فیر اول به هدف اصابت نمی کند ؛ اما سه فیر بعدی سه موشک ستنگر سه هلیکوپتر روسی را درظرف چند لحظه سرنگون ساخته و به آتش می کشد. ازروی تصادف – انگار- درآن روزقمر جاسوسی امریکایی به نام " ک.اچ.11" از فراز شهر جلال آباد می گذشته و آن حادثه را عکاسی کرده بوده است که موضوع سقوط سه هلیکوپتر در عکس ها به وضاحت دیده می شود.
ستیوکول به ادامه این داستان می نویسد که چون سی. آی. ای. می دانست که رونالد ریگن رییس جمهور امریکا به خواندن راپور های تحریری چندان دلچسپی نشان نمی داد؛ ولی مشتاق وعلاقمند دیدن فلم های هنری ومستند بود، بنابراین فلم مذکور را که هم توسط کمره های کوچک "سونی" گرفته شده بود وهم توسط قمر جاسوسی، به رنالد ریگن درقصر سفید نمایش دادند. فلم مذکور را رونالد ریگن ستود و موجب های خوشی وی ومقامات عالی رتبه قصر سفید ومسؤولین بخش افغانستان در دولت امریکا را فراهم ساخت. گفتنی است که چون تصمیم برای تهیهء نخستین راکت های ستنگر بدون وبرخلاف مشورهء سی ای ای صورت گرفته بود، بنا براین پس از امضای فرمان " ان . اس . دی. دی 166" توسط ریگن اعضای گروه پلان گذاری خواهان تهیه وسپردن بیشتر راکت های ستنگر به مجاهدین برای مقابله با حملات نیروهای کوماندویی شوروی شدند. ستیوکول می نویسد که سی.آی. ای . تصور می کرد که این امر از نگاه تبلیغاتی به نفع شوروی تمام خواهد شد؛ اما جنرال ضیاء می گفت که دادن چنین جنگ افزار به مجاهدین ، ارزش قبول عکس العمل شوروی را دارد. تشویش سی. آی .ای. به خاطر این بود که اگر ستینگر از صحنه جنگ افغانستان خارج شود می تواند به حیث یک جنگ افزار مؤثر در دست تروریست ها بیفتد. به همین سبب توزیع ستنگر در افغانستان نیاز مند آن شد تا اجنت های سی. آی. ای. به مامورین پاکستانی و قوماندان های افغانی نظارت بیشتر داشته باشند. بنابه عقیده ستیوکول این جنگ افزار مهیب ستنگر بود که درظرف چند ماه به حیث سلاح تعیین کننده جنگ درافغانستان عرض وجود کرد.
دگرگونی درتاکتیک جنگی :
اما برخلاف نظر ستیوکول ستنگر با وجود کارآیی فراوان و داشتن سقف پروازی بلند نتوانسته بود در دراز مدت به حیث یک جنگ افزار تعیین کننده جنگ باقی بماند. زیرا پس ازآن که نخستین تلفات توسط این موشک ها بر هوا پیما ها وچرخبال های محاربوی و مسافر بری اردوی 40 و قوای هوایی ومدافعه هوایی افغانستان وارد گردید، به نیروهای کشف و امنیتی وعوامل نفوذی این اردو ها وظیفه سپرده شد تا نه تنها ویژه گی های تخنیکی وتکتیکی این جنگ افزار مهیب را کشف ومعلوم نمایند ؛ بل به هروسیله وقیمتی که ممکن شود، یک میل ستنگر را نیز به دست آورند. تا جایی که من به خاطر می آورم به زودی – شاید پس از چند هفته – نشست خاص ونهایت محرمی، در مقر فرماندهی اردوی 40 دردارالامان برپا گردید که درآن برعلاوه مسؤولین طراز اول آن نیروها، فرماندهان قوت های هوایی ومدافعه هوایی و چند چهرهء برجسته واثر گذار درتصمیم گیری ها وپلان گذاری های عملیات جنگی اشتراک داشتند. درآن جلسه نخستین موشک ستنگر توسط یکی از افسران کشف اردوی چهل به حضار نشان داده شد و معلومات کافی در باره ویژه گی های تخنیکی وتکتیکی آن ارایه گردید. به زودی دیرکتیف – اشد محرم -- وزیر دفاع جمهوری افغانستان دربارهء طرز استعمال طیارات و هلیکوپتر های قوای هوایی و مدافعه هوایی صادر گردید که بر مبنای آن تاکتیک جنگی در مقابله با ستنگر تغییر خورد، مثلاً : افزایش پروازهای شبهنگام؛ به دلیل آن که مجاهدین با دوربین های شب بین مجهز نبودند.- استعمال فشنگ های حرارتی انحراف دهنده موشک هایی که حرارت انجن طیاره ها وهلیکوپترها را تعقیب می کردند.- گرفتن حد اعظم ارتفاع یا کم ازکم بیشتر از شش هزار متر یا دوازده هزار فوت. - ضرورت دور خوردن بالای ساحه امنیتی ودریک شعاع محدود – نه بیشتر از سه چهار کیلومتر – درهنگام اوج گیری از میدان های هوایی.و برخی تدابیر مسلکی دیگر. با اتخاذ این تدابیر اگرچه نقش ستنگر درجنگ افغانستان کم نشد ؛ ولی حیثیت جنگ افزار تعیین کننده جنگ را ازدست داد. وانگهی درآن دوران چنان شور وطنپرستی وانگیزه هایی برای دفاع از آرمان های حزب ومردم در قلب وذهن پیلوتان وطنپرست قوای هوایی ومدافعه هوایی اردوی افغانستان وجود داشت که کشته شدن وشهید شدن درراه این آرمان هارا افتخار می پنداشتند و تا پای جان برای تحقق آن می رزمیدند. مثلاً : درشب هفده بر هژده دلو که من خود دروزارت دفاع بودم ، این گزارش را که نوکریوال اوپراتیفی گارنیزیون خوست به نوکریوال اوپراسیون وزارت دفاع لحظه به لحظه تقدیم می کرد وبرای من نیزغرض تصمیم گیری ارایه می شد، درکتابچه یاد داشت خویش چنین ثبت نموده بودم :
ساعت دو بجه شب :
یک بال طیاره اَن سی ودو درخوست نشست نمود وبعد از تخلیه محموله اش به هوا بلند شد و بدون هیچ حادثه یی به جانب کابل استقامت گرفت.
ساعت دو و چهل دقیقه :
یک بال طیاره ان 32حین نشستن درمیدان هوایی خوست مورد اصابت ستنگر قرار گرفته ، حریق شد وبا تمام عمله پروازی ومحموله اش آتش گرفته وازبین رفت.
ساعت سه وبیست دقیقه :
یک بال طیاره ان 32 به زمین نشست . دراثنای نشست چندین راکت زمین به زمین و توپ بی پسلگد بالای طیاره فیر شد؛ ولی خوشبختانه به طیاره اصابت نکرده و طیاره بعد از تخلیه محموله وگرفتن سربازان زخمی وشهید به جانب کابل پرواز کرد.
ساعت سه وچهل وپنج دقیقه :
طیاره چهارم حین نشست توسط همان راکت ها ومین های هاوان ومرمی های توپ های بی پسلگد استقبال شد . خوشبختانه عمله نجات یافتند ؛ ولی تمام محموله آن آتش گرفت. طیاره قابل ترمیم نیست.
ساعت چهار وبیست دقیقه :
طیاره پنجم بدون کدام حادثه نشست را اجراکرد. اگرچه تقاضا کرده بودیم که به نسبت انداخت های راکت بالای میدان هوایی واستعمال ستنگر پرواز ها قطع گردد؛ اما این طیاره بدون انتظار ما درآسمان ظاهر شد وخوشبختانه کدام آسیبی به آن وارد نشد. کوشش می کنیم تا توسط همین طیاره بدون کدام معطلی زخمی ها وشهداو عملهء طیاره یی را که ازبین رفت وآتش گرفت به سوی شما انتقال بدهیم.
چنین وضعی نه تنها درخوست ؛ بل پس از تعرض گستردهء پاکستانی ها و مجاهدین بالای شهر جلال آباد بارها وبارها اتفاق افتاده بود. پیلوتان جسور واز جان گذشتهء اردوی جمهوری افغانستان با وصف آن که می دانستند طیاره یا هلیکوپتر قبلی باز گشت ننموده و طعمهء موشک های هوشیار ستنگر شده است، باز هم به اوامر قوماندانان خویش گردن می نهادند. آنان از ترس شهامت می آفریدند وبا آن که می دانستند ای چه بسی که سفر خود شان هم بدون باز گشت باشد، بازهم با روحیه ومورال بلند به سوی ماموریت خویش پرواز کرده، ده ها وصد ها تن مهمات ومواد لوژستیکی را به جبهات داغ نبرد میرسانیدند وباعث حفظ جان هزاران سرباز قوای مسلح افغانستان می گردیدند.
بنابر ارقامی که بعد ها از قوای هوایی ومدافعه هوایی به دست آمده بود ، تنها درخوست - از سال 1357 الی ختم حکومت داکتر نجیب الله- به تعداد 44 فروند طیاره اَن 32، هفت بال طیاره اَن 26 ( مجموعاً 51 فروند طیاره ) به قیمت مجموعی 340 ملیون دالر امریکایی به خاطر اکمالات لوی ولسوالی خوست تلف شده وازبین رفته بود. اما تلفات عمومی طیاره های محاربوی،ترانسپورتی وهلیکوپترهای محاربوی وترانسپورتی از ماه ثور 1357 الی ختم حکومت داکتر نجیب الله به 617 بال می رسید که ا زجمله 162 فروند طیاره های محاربوی ( شکاری و بمبارد ) 107 فروند طیاره های ترانسپورتی و 338 فروند چرخبال های محاربوی وترانسپورتی وبه تعداد 15 بال طیاره های تعلیمی می باشد. دراین میان 651 تن پیلوت و عمله های پروازی جان های شیرین شان را ازدست داده اند. اما ناگفته پیداست که میزان تلفات پیلوتان و طیاره ها بعد از وارد شدن ستنگر در صحنه جنگ افغانستان چندین برابر نسبت به گذشته شده بود. نام های قهرمانانی مانند مصطفی، جمیل، مختارگل زدران، شیرزمین، نجیب الله وصدها هوا باز ازجان گذشته قوای هوایی ومدافعه هوایی برای همیشه دردل تاریخ – چه کس بخواهد و چه نخواهد – ثبت خواهد بود ونسل های آینده از این حماسه آفرینان وطنپرست به نیکویی یاد خواهند کرد./

رویکرد ها:
* برگرفته شده از کتاب جنگ اشباح یا تاریخچه مداخلات" سی. آی. ای."، " آی .اس. آی" ، "کا. جی .بی " واستخبارات سعودی درافغانستان که توسط ستیوکول یکی از مدیران واشنگتن پست نوشته شده وتوسط انجنیر محمد اسحق به فارسی برگردان شده است. کتاب دارای 660 برگ است. ویراستاری کتاب را آقای واقف حکیمی انجام داده وتوسط بنگاه انتشاراتی میوند درشهر کابل درسال 1386خ به زیور طبع آراسته شده است.
** پس ازآن که نورمحمد تره کی منشی عمومی حزب دیموکراتیک خلق افغانستان را به امر امین توسط بالشت به قتل رسانیدند، سروری، وطنجار و گلاب زوی را که درسفارت شوروی وقت پناهنده شده بودند به همین شکل دراماتیک در میان تابوت گذاشته وبا استفاده از مصؤونیت دیپلماتیک به اتحاد شوروی وقت فرستادند. درست مانند صندوق های دیپلوماتیکی که بیردن جاسوس های محصور ماندهء اسرائیلی را درمیان آن ها پنهان نموده واز خرتوم فرار داده بود.

به ادامه داستان ستنگر :
به هرحال ! کاش می توانستم دربارهء آن عده ازهوانوردان قوای هوایی ومدافعه هوایی افغانستان که جان های شیرین شان را به منظور دفاع از حاکمیت ملی وتمامیت ارضی افغانستان ازثور 1357 الی ختم حاکمیت حزب محبوب مان ( حزب . د. خ.ا. ) ا زدست داده وحماسه های جاودانی از خود به جا گذاشته اند، مطالبی بنویسم؛ اما دریغ که از یک سو حافظه ام یاری نمی کند واز سوی دیگر کمترین معلوماتی هم در رسانه های به شدت " بستهء" آن زمان دربارهء این راد مردان نشر نشده است؛ زیرا درآن موقع چنین تصوری وجود داشت که هرگاه چنین رخداد ها و حادثه های منفی نظامی در رسانه ها نشر شوند، سبب بلند رفتن مورال ومعنویات مجاهدین و حامیان غربی شان شده ووسیله تبلیغاتی خوبی برای آنان فراهم می شود. واما برای نمونه می توان دراین جا چند سطری درباره قهرمان دو مرتبه یی افغانستان غلام مصطفای شهید یکی از هوابازان نامی و بیباک قوای هوایی ومدافعه هوایی اردوی وقت جمهوری افغانستان نوشت :
  پیلوت افسانه یی :
 اسمش مصطفی بود و زادگاهش ولایت لوگر. همان جا که شهید جنرال جمیل قوماندان غند "سو" در شیندند هرات، برید جنرال پیلوت غلام محمد لودین ق.ک.382ظیاره های ان-12، شهید سید عمر پیلوت که درسال 1377 طیاره اش در قندوز مورداصابت موشک ستنگر قرار گرفت، نیز به دنیا آمده بودند.
 مصطفای پیلوت در بیست وچهار ساعت 10 الی 11 پرواز محاربوی را انجام می داد. کاری که نه درآن موقع ونه حالا کس دیگری انجام داده است. شکی نیست که دیگران نیز مانند جنرال وهاب قوماندان کنونی قوای هوایی ومدافعه هوایی ، جنرال جمیل قهرمان  ودیگران نیز بارها وبارها بیشتر از نورم های معینه، پروازهای فراوانی را انجام داده اند؛ اما مصطفای شهید با این پرواز هایش درطیارهء  سو – 22 که دراثنای جنگ جلال آباد انجام می داد، رکورد پرواز جهانی را شکسته بود. زیرا حتا درجنگ عمومی دوم و درجنگ های معاصر چه درویتنام وچه درعراق بلند ترین نورم پروازی هفت الی هشت پرواز درشبانه روز بوده است.
 درجنگ جلال آباد تمام پرسونل جبهه شرق وی را می شناختند و درحالات دشوار به آسمان نگاه می کردند که چه وقت طیارهء او از پس کوه های بلند ظاهر می شود. اما دیر زمانی نمی گذشت که صدایش در محل قومانده شنیده می شد و   می گفت : هدف نابود شد وکوردینات جدید مطالبه می کرد. مصطفای شهید همین که درآسمان جلال آباد ظاهر می شد، به نحو حیرت انگیزی معنویات سربازان بلند می رفت ؛ زیرا همه می دانستند که لحظه ء بعد به دشمن تلفات سنگینی وارد    می شود. او نقش قاطع وتعیین کننده در جنگ جلال آباد داشت. از بگرام ومیدان دهدادی مزارشریف پرواز می کرد وهرگز خسته گی را نمی شناخت. دریکی از همین روز ها بود که طیاره اش مورد اصابت موشک ستنگر قرار گرفت، طیاره بلا فاصله آتش گرفت؛ ولی مصطفای پیلوت تا هدفش را درهم نکوبید، برای نجات زنده گیش اقدامی نکرد. طیاره درحال سقوط بود که وی توانست با چتر نجات پریده و هنگامی که به زمین رسید، از ناحیه کمر وپای شدیداً صدمه دید. رهبری آن زمان به پاس خدماتش به وی رتبه جنرالی ولقب قهرمان ملی جمهوری افغانستان را داده ووی را درپست قوماندانی غند طیاره های محاربوی سو- 22 تعیین کرد.  مصطفای شهید در ناکامی کودتای شهنواز تنی- گلبدین نیز با پرواز از مزار شریف و فلج ساختن خط رنوی میدان بگرام نقش ارزنده یی بازی کرد وقهرمان دومرتبه یی جمهوری افغانستان شد. او که پس از سقوط حاکمیت ح. د. خ. ا. مدتی به حیث قومندان هوایی ومدافعه جنبش اسلامی به رهبری جنرال عبدالرشید دوستم اجرای وظیفه می کرد، پس از انجام یک وظیفه محاربوی  درمنطقه ء غوربند- سالنگ هدف فیر راکت طیارهء یکی از هم مسلکانش که درخدمت احمد شاه مسعود بود، قرار گرفت. طیاره اش سقوط کرد و خودش جام شهادت نوشید. جسد مصطفای پیلوت سال ها بعد توسط یک چوپان به نام مجید چوپان در منطقه تاله وبرفک کشف شد و جنازه اش توسط دوست قدیمی اش جنرال دوستم و بسیاری از اراکین دولت کنونی با اعزاز واحترام طی مراسم نظامی درکابل به خاک سپرده شد. اما با این همه ، مصطفای پیلوت مانند هر نظامی وهوا باز دیگر مخالفانی نیز دارد. آنان پیوستن او را به جنبش ملی اسلامی جنرال دوستم و بمباران نمودن شهر کابل را به امر و قوماندهء وی هرگز نبخشیده ومحکوم می کنند.
 واما برگردیم به داستان ستنگر :
بدینترتیب موشک های ستنگر، اگرچه نتوانستند سرنوشت جنگ را به نفع مجاهدین پیشین و حامیان غربی وپاکستنای شان تغییر دهند، درعوض نقش بسیار حساسی درآن برهه زمان بازی کردند، مانند بلند بردن روحیه رزمی مخالفان دولت ، کشته ومجروح ساختن ده ها پیلوت و صدها سرباز وافسر نیرو های دولتی ، ازبین بردن اانواع طیاره ها وهلیکوپتر ها، به آتش کشیدن صدها تن مواد مادی ولوژستیکی که از طریق هوا به مناطق دوردست مانند خوست یا کنرها انجام می یافت. اما زمانی  که نیروهای شوروی پیشین افغانستان را ترک کردند، دیگرستنگر اهمیت نخستین روزهای ظهورش را درجنگ افغانستان از دست داد وامریکایی ها خود برای خریداری وبازپس گرفتن آن هزینه های گزافی پرداختند.
ستنگر وگیری شرون و طالبان:
زمانی که نیروهای رزمی اتحاد شوروی پیشین از افغانستن خارج شدند، گیری شرون که درمرکز سی . آی. ای. درکابل ایفای وظیفه می کرد، مؤقتاً از کابل به اسلام آباد مرکز دیگری از سی. آی. ای تبدیل شد. این جاسوس کهنه کار سازمان جهنمی امریکا پیش ازماموریتش درکابل واسلام آباد برای نجات گروگان های امریکایی درتهران نقش حساسی بازی کرده بود وبیشتر به همین سبب یعنی آشناییش با اوضاع واحوال منطقه در تابستان 1988 به سمت مسؤول مرکز سی آی آی درکابل مقرر شد. اما چون سفارت امریکا در کابل بسته بود، شرون را به اسلام آباد فرستادند تا منتظر گشایش سفارت امریکا که گفته می شد ممکن است پس از بازگشت سربازان شوروی و سقوط حتمی ددولت جمهوری افغانستان دوباره گشایش یابد، باشد. ستیوکول دراین باره درصفحه 177 کتاب " جنگ اشباح " چنین می نویسد :
 " طبق پیشبینی سی. آی. آی. در ظرف چند هفته پس از خروج نیروهای شوروی رژیم نجیب باید سقوط می نمود ودرآن صورت شرون با ماموران خود به کابل رفته زمینهء باز گشایی سفارت امریکا را مساعد می ساخت ودر افغانستان آزاد، به فعالیت آغاز می کرد "
ستیوکول می افزاید که اما هفته ها وماه ها گذشت وهیچ نشانه یی از سقوط دولت جموری افغانستان مشاهده نشد، بنابراین با موافقت بیردن رییس دفتر سی آی ای دراسلام آباد، کار ارتباط با قوماندانان مجاهدین توسط شرون وگروه سی نفری جاسوسان تحت سرپرستی وی آغاز شد. ستیوکول درصفحه بعدی کتابش درباره معاش قوماندانان مجاهدین که ازسوی سی.آی. ای. پرداخت می شد می نویسد که با شرون چهل تن از قوماندانان به تماس بودند ووی برای قوماندانان خرد رتبه  5000 دالر وبرای تعداد دیگری که رتبه های بلند تروبیشتر شان به حزب اسلامی حکمتیارارتباط داشتند مبلغ 50000 وبرای احمد شاه مسعود ماهانه مبلغ 200000دالر معاش می داد. اما کمک سی. آی.ای. به مسعوبیشتر به خاطر  مسدود ساختن شاهراه سالنگ بود.آنان توقع داشتند تا مسعود با بستن این شاهراه یگانه راه مهم اکمالاتی دولت را مسدود نموده و از این طریق زمینه سقوط زود هنگام دولت را فراهم ساخته وبعداً یکی از قوماندانان جیره خوار خود را به حیث رییس دولت بگمارد.بدینترتیب درهمان روزگاری که حزب و حاکمیت انقلابی مان ، بار بغض وکین غربی ها وامریکایی ها را به دوش    می کشید و آنان جهاد وجهادیان را در دریایی از دالر غطه ور ساخته بودند و ستنگر مانند وبا وطاعون قربانی می گرفت و گنهکار وبی گناه  - ختی زنان وکودکان را-  از دم تیغ کین وانتقام می گذرانید، استخبارات پاکستان حکومت مؤقت را به وجود آورد تا بلا فاصله پس از پیروزی در جنگ جلال آباد به داخل افغانستان رفته وبه آرمان های سرکوفتهء پاکستانی ها وامریکایی ها وانگلیس های مکار جامه عمل بپوشانند. اما هنوز فرصت کافی داریم تا به چگونه گی وکیف وکان اقدام حمید گل رییس اداره استخباراتی آی . اس. آی که هم طراح اصلی این نقشه وهم مشوق بی نظیر بوتو صدراعظم زیبا وجذاب سی وپنج سالهء پاکستان برای صحه گذاشتن به این طرح بود، بیفگنیم. عجالتاً برگردیم باز هم به داستان ستنگر که چگونه پس از عودت نیروهای شوروی و شکست مفتضحانهء مجاهدین وپاکستانی ها وماجرا جویان عربی، ناگهان سی.. آی .ای . دریافت که با توزیع سخاوتمندانهء ستنگر به مجاهدین پیشین چه خبط بزرگی را مرتکب شده اند :
   پس از عودت قطعات شوروی از افغانستان ، سی. آی. ای که تا آن هنگام برای مچاهدین پیشین درحدود 2300 دستگاه موشک ستنگر توزیع کرده بود، متوجه گردید که 600 دستگاه آن لادرک است وچون این راکت ها خریداران زیادی دربازارهای اسلحه فروشی آسیا و شرق میانه داشت، می توانستند برای امریکاییان خطر ساز باشند، به ویژه که ایرانی های دشمن در خریداری آن به هرقمیتی که فروشنده پیشهناد می کرد، توافق می کردند. سی آی.ای به زودی درک کرد که قمار بزرگی بازی کرده است ، قماری که درازای آن جان هزاران امریکایی را به خطر انداخته است. به همین سبب ناگزیر پروژهء باز خرید ستنگر از مجاهدین پیشین و بازار های آسیای میانه را بنیاد گذارد و گیری شرون را درراس آن برگماشت. 
 اگرچه بنابر گوشهء چشمی که آی. اس.آی و سی.آی. ای به حزب اسلامی حکمتیار داشتند وناز اورا بیشتر می پذیرفتند، بسیاری از قومندانان این حزب دارای ستنگر بودند و پس از سقوط کابل توسط طالبان برخی از قومندانان این حزب با ستنگر های دست داشتهء شان به طالبان پیوستند، با این هم احمد شاه مسعود تعدادی از این ستنگر ها را خریداری کرد به منظور جلب توجه سی آی ای به داشتن امکانات بیشتر. اما چون طالبان نیز53 موشک ستنگر دراختیار داشتند بنابراین گیری شرون  به قندهار رفت تا معامله خرید ستنگر هارا به نرخ روز یعنی به مبلغ درحدود هشت ملیون دالر پول نقد انجام دهد. شرون درقندهار با ملا حسن آخوند والی قندهار و ملا وکیل احمد متوکل وزیر خارجه طالبان ملاقات نموده وپیشنهاد خریداری ستنگر های طالبان را در بدل پول مناسب به آنان نموده وگفت که یکی از اهداف باز خرید ستنگر ها این است که این جنگ افزارها به دست طالبان نیفتد. ولی آندو این پیشنهاد را رد کرده وگفتند که کدام علاقه یی به فروش ستنگر ها ندارند؛ زیرا به آن هانیاز دارند و شاید روزی برسد که با یرانیان بجنگند و ازاین موشک ها بر ضد طیاره های ایرانیان استفاده کنند. بنابراین پروژهء باز خرید ستنگر ازنزد طالبان به شکست مواجه شد وشرون به اسلام آباد برگشت.
احمد شاه مسعود وستنگر:
     اما درمورد بازخرید ستنگر ها ار نزد احمد شاه مسعود ، آقای عبدالحفیظ منصور می گوید :" اولین بار امریکایی ها دردهه هشتاد که درگیر قضیهء افغانستان شدند وضیاء الحق ازآن سود فراوان برد، از دریچهء سی. آی. ای واردشدند. علاوه بر این که خریداری ستنگر زمینه ساز تماس وروابط احمد شاه مسعود باامریکایی ها محسوب می شد، فروش ان برای موصوف درشرایط بسیار بد اقتصادی غرض پیشبرد مقاومت با اهمیت بود. مسعود موشک های ستنگر را ازو لایات مختلف ا زپنجاه تا یکصد هزاردالر امریکایی به دست می اورد وآن ها را تا یکصد وپنجاه هزار دالر امریکایی می فروخت. اولین بار موضوع جمع آوری موشک های ستنگر ازسوی امریکایی ها بااحمدشاه مسعود پس از تسلط طالبان به کابل مطرح شد.گیری شرون رییس اسبق دفتر سی. آی. ای دردهه هشتاد دراسلام آباد پاکستان که مسؤولیت سیاست استخباراتی امریکارا درجنگ علیه قوای شوروی ورژیم مورد حمایتش به دوش داشت، طی سفر خود دراوایل سپتمبر 1996 درکابل با احمدشاه مسعود مطرح کرد. شرون همان سال دوباره به مسؤولیت دفتر سی.آی. ای گماشته شده بود. او فارسی را خوب صحبت می کرد ودرسال های جنگ مجاهدین با شوروی ها ، روابط وشناخت نزدیک با سران تنظیم ها وبرخی از قوماندانان مجاهدین درپاکستان داشت.
 احمد شاه مسعود مسؤولیت پروژه باز خرید وجمع آوری ستنگر امریکایی ها را به دوش محمد عارف سروری معاون ودستیاراصلی خود درامور استخبارات وامنیت گذاشت. محمد عارف سروری که بیشتر اورا به نام انجنیر عارف   می شناسند ودر دوران حکومت کرزی رییس عمومی امنیت ملی بود درباره جمع آوری وبا ز خرید ستنگرها ازسوی امریکاییان می گوید که دلیل جمع آوری ستنگر را امریکایی ها چنین پیشبینی می کردند که مبادا راکت های مذکوردر اختیار ایران ، کوریای شمالی وبعضی کشور های افراطی دیگر قرار گیرد وهمچنان دراختیار برخی از گروپ های تروریستی مانند القاعده.  ازنظر سروری عقیده  مسعود درباره فروش این راکت ها این مسأله بود که راکت های ستنگر دیگر مؤثریتی ندارند، زیرا ازلحاظ تخنیکی وقت ان ها سپری شده وشاید هم طیاره یی را سقوط ندهد. این مسأله را امریکایی ها هم به صراحت گفتند.  گفتنی است که بعد ها روابط مسعودبا استخبارات امریکایی ها از فروش این راکت ها به مبادلهء اطلاعات بر سر محل اختفای اسامه بن لادن کشانیده شد.
 زلمی خلیلزاد وستنگر:
    آقای زلمی خلیلزاد درجریان یکی از صحبت هایش در هنگام انتخابات ریاست جمهوری افغانستان به عمر خطاب دارندهء تلویزین برون مرزی " پیام افغان" ومجری برنامهء "سخن عریان" درآن تلویزیون گفته بود که پیشنهاد دراختیار قرار دادن جنگ افزار ستنگر برای مجاهدین پیشین ، برای نخستین بار توسط وی به امریکاییان ارائه شده بود. ووی که به نزد امریکاییان زیاد مقرب بود، آنقدر دلایل کافی ارائه کرده بود که این پیشنهادش را پذیرفتند و ستنگر توانست در جنگ افغانستان نقش تعیین کننده یی را بازی کند. همچنان که جناب پروفیسور ستار سیرت نیز روزی و روزگاری درهمان تلویزیون وبا همان مصاحبه کننده گفته بود که دراثر مذاکرات خصوصی اش با امریکایی ها، سرانجام امریکایی هابه سپردن راکت های سکر20 به مجاهدین افغان موافقه کردند. یعنی به سپردن همان راکت هایی که مردم کابل را مانند توت می تکانید.چند روز پیش ( 31 جنوری 2012 ) ایملی ازدوست و رفیق گران ارج محمد عمر هژیر که نویسندهء با احساس ، صاحب نظر و پویایی است ودراین روزهای پسین مطلب انتقادی وی را درارتباط به زبان نزیه درنقد دربرخی از سایت ها خواندیم، درارتباط به نقش خانه برانداز وتباه کن ستنگر برایم رسید. نامه یی که به شدت متأثرم ساخت واندوه ورنج هزاران خانواده را درآن سال های دشوار دربرابر چشمانم یک بار دیگر مجسم نمود. آقای هژیر چنین نوشته بود :
" سلام رفیق ارجمند عظیمی!
به  ادامه داستان ستنگر خدمت شما به عرض می رسانم :
سال 1364 خورشیدی  تاریخ سیزده سنبله روز چهار شنبه بود . حوالی ساعت 11:15 قبل از ظهر یک بال ( فروند ) هواپیمای مودل ان -26 روسی که از کابل به مقصد فراه رفته بود، هنگام باز گشت از میدان هوایی قندهاربه مقصد فراه درفضای قندهار مورد اصابت یک فروند راکت از نوع ستنگر قرار گرفت . سرنشینان طیاره به شمول عمله پروازی که جمعاً 54 نفر بودند به شهادت رسیدند. درجمله سرنشینان طیاره پدرم وسه تن خویشاوندان نزدیکم هم به شهادت رسیدند:
یک : حاجی محمد اکبر لفتانی ازقریهء لفتان ولسوالی لاش وجوین ولایت فراه.
دو : مامور عبدالغفور خان کارمند وزارت مخابرات وقت از قریهء لفتان ولسوالی لاش وجوین فراه.
سه : محمد نور خان مشهور به غاری خان از قریهء ورق ولسوالی لاش وجوین ولایت فراه.
چهار: حفیظه بنت محمد نورخان مشهور به غازی خان از قریهء ورق ولسوالی لاش وجوین ولایت فراه.
پنج : دوکتور محمد ظریف باخانم ودو فرزند خردسالش از قریهء واج ولایت فراه. اینک جهت معلومات مزید خدمت شما ارسال شد. سرفراز باشید.
    محمد عمر هژیر "
وبدینسان ستنگر بیداد می کرد، درگرفتن جان وهستی هزاران انسان بیگناهی که هیچ پیوندی با جنگ و جنگ افروزان نداشتند. بنابر ارقامی که به دسترس است تلفات طیاره های مسافربری ان- 26 وان- 32 تنها درخوست به تعداد 51 فروند می رسد: 7 بال طیاره ان- 26 و 44 فروند طیارهء ان- 32
جناب انجنیر حمایت عزیزی استاد دانشگاه کابل نیزبرخی از ویژه گی های تخنیکی این جنگ افزار مهیب را برایم فرستاده اند که با اظهار سپاس فراوان اینک پیشکش می شود :
           FIM-92 Stinger
 " نوعیت : قابل انتقال به صورت انفرادی.
موقعیت اصلی : ایالات متحده امریکا.
تاریخ خدمت و زمان خدمت : از 1981 الی حال.
استفاده کننده گان: جنگ فولکلند ( جزایر ارژانتین ) ، مجاهدین افغانستان ، جنگ میهنی انگولا، جنگ کارگیل( کشمیر هند) جنگ های یوگوسلاویا، تصرف گرینادا
سال طرح : 1967
 Raytheon Missile Syestems تولیذ کننده قیمت فی واحد : 38000 $ امریکایی 
سال تولید : 1978
FIM-92A, FIM-92B,FIM-92C, FIM-92D, FIM-92Gانواع :
وزن : 15.2کیلو گرام
طول 1.5متر
قطر: 70 ملی متر.      
حمل کننده یک نفر.
منزل مؤثر : 8 کیلومتر     
کلاهک 3 کیلو گرام
انجن : راکت موتور جامد "
درسایت انکلوپیدیا می خوانیم که راکت نوع اف – ام – 92 ستنگر که قابلیت انتقال را توسط یک شخص دارد، وابسته به شعاع مادون قرمز زمین به هوا ( اس. ای. ام ) است که توانایی به آتش کشیدن وسایط نقلیه زمینی و هلیکوپتر ها ( مانند یک - ای - ای – ام ) را دارا می باشد که در ایالات متحده امدیکا انکشاف داده شده ودرسال 1981 درخدمت ارتش قرار داده شده است. این راکت توسط نظامیان ایالات متحده و29 کشور دیگر تا به امروز توانسته است 270 هواپیما را سقوط دهد.   موشک ستنگر توسط سیستم های راکت ریتبون وتحت جـــــــواز (آی.ای..دی.اس.)  المان با 70000 (راکت برای پرتاب) تولید گردیده است. همچنان این راکت با سیستم دفاع فردی قابل انتقال هوا ( ام. ای. ان. پی.ای.دی. اس.) طبقه بندی می گردد.
توضیحات بیشتردرمورد ویژه گی های تخنیکی وتاکتیکی ستنگر : 
( اف آی. ام- 92 ) یک راکت کم وزن برای انتقال ، سهل الاستفاده ومؤثر زمین به هوا بوده، ا زبالای شانه آتش می شود وتوسط یک استفاده کننده حمل شده می تواند؛ اما درتعریف نامه آن مرتبات این راکت ( افراد نمبر )  دونفر ثبت شده است. راکت ( اف.. آی. ام -92 بی ) که مودل انکشاف یافتهء ستنگر ( اف. آی، ام. 92 ای. ) است قادر به قرار دادن از ( خول ستنگر هومووی ) که قابل استفاده نیروهای پراشوتی است، می باشد. هرگاه این راکت از یک چرخبال شلیک گردد، درآن صورت آن را می توان ستنگر هوا به هوا نامید.
یکی ا زرزمنده گان مجاهدین پیشین درحال شلیک ستنگر
 این موشک 1.52متر طول و70 سانتی متر قطر داشته و پره یا دُم آن 10 سانتی متر می باشد. وزن خالص خود موشک10.1کیلوگرام بوده ووزن آن با راکتی که پرتاب می شود، 15.2 کیلوگرام است. راکت ستنگر توسط یک موتور بیرون زنی که ان را به یک فاصله ایمنی از استفاده کننده قبل از گماشتن به دو مرحله جامد- سوخت، هدایت کرده به یک سرعت اعظمی 750 متر فی ثانیه سرعت می بخشد. سرگلوله این راکت سه کیلوگرام وزن دارد.
برای شلیک کردن اسلحه ، یک بی. سی . یو ( واحد سردکننده باتری ) داخل دستگیر شده است که قابلیت سنجش فشار و چارج شدن باتری ها را دارند. باتری ها تا حدی با یک مقدار محدود گاز حساس هستند؛ اما قبل از زمان معین وبدون نگهداری مناسب غیر قابل استفاده شده می توانند . چنانچه پس از فروکش کردن جنگ در برابر دولت جمهوری افغانستان، یک تعداد زیادی ازاین باتری ها از استفاده خارج شده بود و آی اس.آی تعدادی از آن ها را دوباره چارج نموده دراختیار مجاهدین قرار داد. برای این منظور آنان بااستفاده از سیستم آی. اف. اف یک باتری چارج شده برق را به دست آورده وباتری هایی را که چارج خود ها را از دست داده بودند، دوباره قابل استفاده ساختند
  ستنگر با راکت
   تاریخچه :
نخستین بار این موشک توسط شرکت جنرال دینامیکس سازندهء هواپیمای مشهور فایتنگ فالگن یا ( اف-16 )  درسال 1967 به نوع ( رید آی -2 ) ساخته شد وبرای توسعه بیشترآن اردوی ایالات متحده درسال 1971 توظیف شد وپس از تولید درسال 1972 به اسم ستنگر مسمی ساخته شد. به خاطر مشکلات تخنیکی که ریسک کردن و قبول خطر کردن درآزمایش آن بود، نخستین پرتاب سرشانه یی درسال 1975 صورت گرفت. تولید ( اف. آی. ام -92 آی ) درسال 1978 آغاز گردید  بعد یک ستنگر انکشاف یافته با یک جستجو گر جدید یعنی موشک ( اف.آی.ام. 92 بی ) درسال 1983 تولید شد وسپس الی سال 1987 انواع دیگر آن یعنی ( سی و جی و دی ) انکشاف داده شد. موشک های نوع سی با یک سیستم الکترونیکی پروگرام شونده مجدد که توانایی وامکانات بیشتر داشت انکشاف یافت. گفتنی است که بعد از سال 1984 ستنگر در بسیاری ازناو های جنگی ایا لات متحده امریکا مورد استفاده قرار گرفته است.
  درفرجام  از برید جنرال عبدالمنیر  فیضی پیلوت طیاره شکاری میگ 21 که اسمای برخی از پیلوتانی را که بعد ازاصابت موشک ستنگ به طیاره های شان جام شهادت نوشیده اند، برایم فرستاده اند، اظهار تشکر می کنم. همچنان از عبدالسمیع فیضی که برخی از عکس های ستنگر را فرستاده وبرمن منت گذاشته اند، سپاسگزاری کرده و عجالتاً این بخش از جنگ جلال آباد را می بندم ؛ اما این دریچه به روی دوستداران تاریخ پرافتخار قوای هوایی ومدافعه هوایی افغانستان همیشه گشوده خواهد بود تا اگر دریاد مانده های ذهن شان نام های افسران دیگری که جان های شیرین شان رابه خاطر دفاع از شرف و هستی مردم شان قربان کردند، پیدا شود، بدون درنگ جهت غنی ساختن این مطلب فرستاده و برمن منت گذارند
برعلاوهء شهادت محمد حکیم قوماندان غند میگ -21 و شهادت محمد نسیم پیلوت طیاره ء سو -22 بمبارد درجنگ جلال آباد این پیلوتان نیز در اثر اصبت موشک ستنگر به هواپیما های شان، جام شهادت را نوشیده وبه جاودانه گی پیوسته اند.
   طیاره های محاربوی :
 دگروال مختارگل
دگروال عطیم خان
دگرمن رحیم خان
دگروال حمید
دگروال سلام جان
دگرمن عزیز
جگتورن عبدالقدیر
تورن شیر علی
تورن امین قهرمان
تورن عبدالحفیظ
دگرمن عبدالجلیل
طیاره های ترانسپورتی
قادر خان با عمله
دگروال سید نجیب الله با برخی از اعضای هیأت رهبری قوای هوایی .
     بخش سوم  
   درمحل قومانده جبهه شرق :
                
                                     باغ شاهی جلال آباد

   یادمانده هایی از یک سفر:
 نمی دانم آخرین باری که پیش از این به جلال آباد رفته بودم چه وقت بود؟ یادم رفته است، آخردراین زمان وزمنی که تمام تأسیسات انسانی نه تنها دروطن ما؛ بل درتمام جهان نابود شده اند و روز وروزگار مان درکینه ورزی و بغض وآز می گذرد و دراین بام زنده گی که کینه ودشمنی چشمان ظاهر وباطن مان را به کوری می نشاند ودراین زمانهء رونق گرفتن حاطره زدایی ها – حتی برای جستجوی حقایق -- مگر می توان توقع برد که یاد مانده های ذهنی مان از حوادثی که برهرکدام ما گذشته است،تـــَرک برنداشته و مانند یک نوار ویدیویی تمام سخن ها ، تصاویر وجریان ها را مو به مو باز پس دهد؟                      
به هرصورت مثل این که  پس ازعملیات در درهء نازیان ولسوالی نازیان بود که بار دیگر به جلال آباد سفر کرده وبه صفت اداره  کننده عملیات محاربوی به خاطر گذشتاندن افراد " ولی خان کوکی خیل " به آن سوی سرحد از یکی از کنداو های دره نازیان ( کذرگاه ها ) تعیین شده بودم. . همان عملیات پرخرج ، دشوار و پراز تلفاتی که به خاطر گذشتاندن بیشتر از یک هزار تن افراد "کوکی خیل" -  که تا دندان از سوی ریاست امنیت دولتی مسلح شده بودند- به آن سوی سرحد؛ بنابر پیشنهاد ریاست عممومی امنیت ملی به راه انداخته شد و نتیجه آن شد که همین که آنان را پس از تحمل تلفات فراوان به صورت مخفیانه به آن سوی سرحد عبور دادیم، به حکومت پاکستان پیوسته وسوگند وفاداری به ریاست امنیت دولتی افغانستان را شکستند . واما پس ازآن سفردیگری داشتم به سرزمین نارنجستان های پرآب و نرگس های خوشبو که به خاطر گرفتن تدابیر امنیتی درمراسم تدفین خان عبدالغفارخان مبارز آزادی خواه پشتون،بنابر امرمستقیم رییس جمهور کشور انجام داده بودم: آخرین روزهای ماه جدی است، روزی برابر با 20 جنوری 1988 درتقویم عیسایی : دردفترم هستم و سخت مصروف رتق وفتق امور. تلفون زنگ می زند. جفسر است، یاور داکتر نجیب الله. می گوید : داکتر صاحب می خواهد با شما صحبت کند. لحظهء بعد صدای او را می شنوم که می گوید : "همین حالا به جلال آباد پرواز کن. پاچا خان وفات یافته است. جنازه اش را از پشاور می آورند .مطابق وصیتش باید به جلال آباد به خاک سپرده شود." بعد می پرسد :" پاچا خان را خو می شناسی ، مگر نه ؟ " به حیرت فرو می روم از این پرسش؟ مگر کسی دراین سپنج سرا پیدا می شود که فخر افغان را نشناسد؟ مکثی می کنم، انگار نشنیده باشم آن پرسش را وبرمن برنخورده باشد، آن طعنه . می گویم : نیم روز است و هوا بارانی، اگر هلیکوپترها پرواز نکنند، چه باید کرد؟ می گوید: " مگر تو معاون وزیر نیستی ؟" قوماندان قوای هوایی می گوید :" درچنین شرایط جوی اجازه پرواز را داده نمی توانم.مسؤولیت آن را گرفته نمی نوانم، حتی اگر امر رییس جمهور باشد."  جنرال فتاح قوماندان قاطعی است . نی که گفت نی است وهرگز آن نمی شود. مانند ازبک ها :" یوق " ویکی وخلص!  خوب ! پس چه باید کرد؟ مگر تو معاون وزیر نیستی ؟ هان هستم ؛  ولی مگر من عریضه کرده بودم برای معاون شدن؟ اما حالا که هستم وپاچا خان نیز که وفات یافته است. پس باید عحله کرد، برای چه؟ برای مردن ؟ یا به خاطربه خاک سپردن ؟  به یاورم می گویم یک زرهپوش و یک عراده جیپ را آماده بسازید ، باید به سفر برویم. می پرسد کجا؟ پاسخی نمی شنود. ساعتی بعد  در موتر جیپ می نشینیم وبه راه می افتیم.زرهپوش چند متر پیشتر ازما حرکت می کند. باران به شدت می بارد. شاید تبدیل به برف شود. آن پرسش هنوز هم درگوشهایم زنگ می زند : -  پاچاخان را خو می شناسی؟ نه تنها می شناسم ؛ بل باوی هم صحبت هم شده ام. همچنان باولی خان ومیرمن نسیم ولی و اجمل خان ختک سیاستمدار وشاعر معروف پشتون. چندین بار درارگ ودر دربار داوود خان. دو سه بارهم درتپه کاریز میر درکنار حوض مرمرین ظاهر شاه. ودرهمان روزان وشبانی که دردامنه کوه ولایتی برای خدایی خدمتگاران حزب عوامی نیشنل پارتی مرکز تعلیمی تأسیس کرده بودیم و مسؤولیت تعلیم وتربیه آنان به دوش دوست عزیزم ضیا مجید قوماندان گارد جمهوری محمد داوود بود. درآن زمان ما بارها باهم  به آن مرکز می رفتیم واز نزدیک جریان تعلیم وتربیه آنان را کنترول می کردیم...
  ساعتی نگذشته است که یاور می گوید به سروبی رسیده ایم. ازبازار سروبی با سرعت می گذریم و به سوی درهء تنگ وتاریکی  که صد ها سرباز و افسر را درکام خود فرو برده است، می رانیم.  عجیب است، هیچ ترسی دردلم نیست . به عروسی می روم ، انگار ! درنخستین پوستهء امنیتی تنگی ابریشم موتر ما را توقف می دهند. پهره دار مرا نمی شناسد ؛ ولی افسری که آن طرفتر دراتاقک ساخته شده از " نی "  نشسته است، بادیدن من دوان دوان می آید . رسم تعظیم می کند ومی پرسد :" معاونصاحب کجا تشریف می برید؟ همین حالا مجاهدین حمله کردند و پوسته " ماشیندار "  را به گلوله وراکت بستند." معاونصاحب ؟  پس او درست می گفت. من معاون هستم ومعاون باید سر نترسی داشته وازشیر نترسد، چه رسد به سفرکردن درنیمروز واز راه زمین به سرزمین نارنجستان.  به راننده دستور حرکت می دهم. از پوسته ماشیندار دود غلیظی برخاسته است. جسد دو سر باز را از کوه پایین کرده و دربالای چارپایی گذاشته اند. پارچه های راکت انداز حفره ها وجراحت های عمیقی در شکم و نقاط دیگر بدن آن ها وارد کرده است. راکت پای یکی از آنان را تا تهیگاهش بریده و به دور انداخته است. سرنوشت پای قطع شده معلوم نیست. درکنار جسد دیده نمی شود. آن جا فقط یک پای است با گیتس وبوت خون پر ساقدار.  تانک ها و زرهپوش ها راه را بسته اند. قوماندان مفرزه چنان سیمای دود زده وگرفته یی دارد که فقط سفیدی چشمانش دیده می شود. می گوید : " حمله را به مشکل دفع کردیم. دشمن هم تلفات دیده است. ما دو شهید داریم وبس ". بعد می پرسد : " شما دراین وقت جلال آباد می روید؟ فقط با یک زرهپوش ؟. صبرکنید تا یک چین تانک وچند زرهپوش را آماده کنیم برای امنیت تان. فقط تا دورنته .." می گویم نی ضرور نیست ، وقت تلف می شود.  راستی هم وقت ندارم ورنه می بایست سربازان و افسرانی راکه از پوسته خود دفاع کرده اند، تقدیر می کردم.. دستش را به گرمی می فشارم وبه راه می افتیم. از تنگی که می گذریم شام می شود. تاریکی آرام آرام بردشت گمبیری سایه می گستراند. درجاده  نه موتری ، نه تانکی و نه آدمی. خلوت خلوت است. تا می توانی بدوان . اما دست انداز ها و چقوری ها وکند وکپر ها را چی می کنی ؟ همه ما سکوت کرده ایم . هرکس دراندیشه یی مستغرق است، اما من درآندیشهء پای بریده شده آن سرباز شهید .  فقط خدا می داند که آن پای کجاست و چگونه در روز رستاخیز به صاحبش خواهد پیوست . یاور و سربازان محافظ که درسیت عقبی نشسته اند، دست به ماشه اند ، مانند نشانجی ماشیندار زرهپوش . اما دراین تاریکی که چشم چشم را نمی بیند ، چگونه قادر خواهند شد تا هدفی را که دیده نخواهد شد ، ازبین ببرند. سایه های ترس واضطراب را در روشنی لامپ کم نور داشبورد موتر جیب درسیمای راننده به خوبی می بینم . اما او به خوبی از عهده اش برمی آید .خوب دیگر، همین که هرکس وظیفه اش را می داند هم  گپ کمی نیست. دست کم مایهء تسلی است و وسیله یی است برای راندن ترس. هنوز به  درونته نرسیده ایم که چراغ های وسایطی که از روبرو می آیند، چشمان ما را خیره می سازد. قطار کوچکی است، متشکل از سه چهار زرهپوش ویک موتر گاز پر از سرباز. قطار توقف می کند و ما را نیز مجبور به توقف  می سازند. افسری از زرهپوشش پایین می شود و پس از ادای رسم تعظیم می گوید :" قوماندان صاحب مارا برای امنیت شما فرستاده است." هیچ تعجبی به من دست نمی دهد. آخر مگر درشأن یک معاون است که بدون پوشش یک قطار تا دندان مسلح در این جادهء پر از زاغ وزغن سفرکند؟ درجلسهء مسؤولین امنیتی ولایت که درباغ شاهی دایر می شود. گزارش ها را می شنوم وتدابیرامنیتی شان را از لحظه یی که جنازه پاچا خان وارد خاک افغانمستان می شود، به دقت فراوان بررسی می کنم. کمی ها وکاستی هایی را که به نظرم می رسند ومی توانند امنیت مراسم را برهم زنند یاد آوری می کنم وسپس به رییس جمهور گزارش می دهم. با لحن ملایم وتفقد گونه یی می پرسد: "از کجا گپ می زنی ازکابل یا از جلال آباد؟ کی گفته بود که از راه زمین بروی ؟ " حرفی نمی زنم ولی با خود می گویم : مگر من معاون نیستم ؟ باری ! سحرگاهان روز دیگر به تورخم می روم. هوا ملایم است و گهگاهی آفتاب اززیر ابرها نمایان می شود. پوسته های امنیتی در مسیر شاهراه افراز شده اند و هنوز خبر هولناکی گزارش نشده است. برمی گردم به میدان هوایی.به همین محلی که امروز محل قومانده جبهه شرق است. رییس جمهور تازه رسیده است. جنرال رفیع رییس ارکان قوماندانی اعلی قوای مسلح را که صبح وقت آمده و او نیز تدابیر امنیتی را کنترول می کند ، درهمین جا ملاقات می کنم. مناسبات ما هنوز مانند دوران اکادمی جنرال شتاپ دوستانه است و پر از صفا وصمیمیت. می گوید رفیق نجیب آمده است ، باید گزارش تدابیر امنیتی را تو بدهی. گزارشم را رییس جمهور می شنود. پرسشی ندارد. لختــی نمی گذرد که موتر جنازه با هزاران مشایعت کننده حزب نیشنل پارتی وهواخواهان پاچا خان سرحد را عبور می کنند. جنازه به خاک سپرده می شود ، رییس جمهور سخنرانی می کند ودرست درلحظات پایانی مراسم چند فیر موزائیل در دوردست های محل به خاکسپاری پاچا خان منفجر می شوند. بدون کدام تلفات !
***
           جلال آباد دروازه شرقی کشور:
بندر تورخم:

جلال آباد یکی از چهار شهر بزرگ افغانستان و مرکز ولایت ننگرهار است که فاصله اندکی با دروازه شرقی  افغانستان یعنی مرز تورخم و خط تحمیلی دیورند دارد  تورخم 78 کیلومتر از شهر جلال آباد و 50 کیلومتر از شهر پشاور پاکستان  فاصله دارد. این بندر یا دروازه سرحدی دردامنه کوه شمشاد قرار دارد که هزاران تن از افغان های دوسوی خط دیورند روزانه از این دروازه به این سو وآن سوی مرز – در بسی حالات بدون پاسپورت و ویزا – دررفت وآمد اند. همچنان که در درازای یک شبانه روز چهارده هزار وسیله نقلیه که بیشتر لاری های تجارتی اند ، از این دروازه عبور ومرور می کنند.
   ولایت ننگرهار دارای ولسوالی های زیادی است که با شهر جلال آباد مرکز ولایت تعداد آن ها به بیست ولسوالی     می رسد: جلال آباد. اچین، بتی کوت، پچیروآگام،چپرهار، گوشته، لعل پور، مهمند دره، حصارک، خوگیانی، دُربابا، دره نور، ده بالا، رودات، سرخرود، شیرزاد، کامه، کوزکنر، نازیان ودره نور. پیش ا زسال 1345 ولایت لغمان نیز یکی از ولسوالی های بزرگ این ولایت محسوب می شد و پیش از سال 1348 ولایت کنر نیز جزئی از این ولایت بودند. اما پس ازآن سال های مدیدی می گذرد که هردو به سطح ولایت ارتقا کرده ومستقل شده اند .
     موقعیت ولسوالی های جلال آباد :

 مساحت  ولایت ننگرهار : 7.727کیلومتر مربع و نفوس آن یک ملیون وسه صد وسی وچهار هزار تن - درسال 2009-  تخمین شده بود. تعداد جمعیت شهر جلال آباد 400000 تن تخمین می شود ؛ اما این تعداد درزمستان ها به نسبت آب وهوای گرم وگوارای جلال آباد به نیم ملیون تن ازدیداد می یابد.اقلیم ولایت ننگرهار و ازجمله شهر جلال آباد مدیترانه یی است و دارای باران های مونسونی . باران های مونسونی بیشتر در هند واندونیزیا گهگاهی همراه با طوفان های شدیدی همراه می باشند . از باران های مونسونی هند که درفصل تابستان می بارد، ولایات کنر ونورستان بیشتر مستفید می گردند وبه همین سبب دراین مناطق جنگلات غلوی ارچه و کاج به وفرت پیدا می شوند. به نسبت همین باران ها سطح بارنده گی درجلال آباد ومناطق شرقی کشور سالانه به 400 تا 450 ملی متر می رسد و برای نمو و بالنده گی درختان سرو، کاج ، مالته، لیمو،نارنج ، خرما و مزارع نیشکر  وسبزیجات مانند گلپی ، بادنجان رومی ، کاهو وغیره بستر مناسب و زمین مساعدی شمرده می شود. در ولایت ننگرهار دهقانان از 70 الی 80 فیصد کل جمعیت را تشکیل می دهند که ده درصد آن ها مالکان بزرگ، 38 درصد خرده مالکان یا زمیندارانی که بیشتر ا زده جریب زمین دارند و 30 درصد این کشاورزان را دهقانان کم زمین وبی زمین تشکیل می دهد. دهقانان بی زمین مانند سایر نقاط کشور برای مالکان کشت می کنند، یا زمین های آنان را به اجاره می گیرند و درازای زحمت وکار شبانه روزی خود پول اندکی که به سختی برای یکی دو وعده غذای خانواده های شان کفایت کند، به دست می آورند. به همین سبب دهقانان فاقد زمین از لحاظ مناسبات اجتماعی - اقتصادی دارای پایین ترین جایگاه درجامعه اند ؛ هرچند به اساس قانون اساسی حق انتخاب کردن وانتخاب شدن را دارا هستند ؛ ولی با دریغ ودرد که این حق از سوی زورمندان و تفنگ سالاران ازآن ها سلب می شود وحتی نمی توانند یک ملک عادل یا قریه دارنیکو سیرتی را به دلخواه خود انتخاب کنند.  مردم جلال آباد را عمدتاً پشتون ها تشکیل می دهند. اما پشه یی ها، عرب ها، تاجک ها، هندو ها نیز دراین شهر به سر   می برند.                                                                                                    
 آب وهوای شهر جلال آباد درزمستان گرم وخوشگوار است و به همین سبب امیر حبیب الله ( 1319- 1337 ه ق ) این شهر رابه حیث پایتخت زمستانی خود درآورده وباغ وتعمیر سراج العمارت را برای اقامت خود بنا نهاده بود. گفتنی است که هنگامی که امیر موصوف در شکارگاه کله گوش لغمان از سوی یکی از درباریانش به قتل رسید، درهمین باغ به خاک سپرده شد. بعد ها جنازه پسرش امیر امان الله غازی را -- گفته می شود به اشاره امیر امان الله  ومادرش کودتایی بر ضد امیر به راه انداخته شد و شخصی به نام شجاع الدوله وی را درنیمه های یک شب درشکارگاه کله گوش به قتل رسانید.-  درزمان ظاهر شاه از ایتالیا انتقال داده شده ودرهمین باغ درپهلوی پدرش به خاک سپردند.  جلال آباد شهر سرسبزی است ومیلهء گل نارنج آن در روز وروزگاری که جنگ نبود، به شهرت وجذابیت این شهر می افزود. باغ های چون باغ شاهی، باغ کوکب، باغ سراج العمارت، باغ نمله درخوگیانی که حیثیت تاریخی هم دارند، و زیارت میالی صاحب، پل بهسود از دیر باز به ویژه پیش از جنگ محلات تفریح وتفرج مردم کابل و سایر هموطنان بود. درآن سال ها چه کسی بود که به جلال آباد برود وخوردن چپلی کباب خوشمزه ء آن شهر را فراموش کند.
 حلال آباد که آن را درقدیم جلال کوت هم گفته اند، به امر جلال الدین اکبر ( 989-990 ه. ق.) توسط مستوفی خواجه شمس الدین خوانی درسال 1008 ه.ق. بنا وآباد شده است. جلال الدین اکبر سومین پادشاه خیر خواه و خردمند از سلسله گورکانیان هند است که در هندوستان به نام مغول اعظم یاد می شود. وی فرزند همایون وپدر جهانگیر بود که نزدیک به نیم قرن در بخش اعظم نیم قاره هند فرمان راند. این امپراتور داشمند را جامع الکمالات نیز یاد کرده اند؛ زیرا دربسیاری از هنرها و صنعت های عصرش مانند معماری، صنعتگری، اسلحه سازی، مهندسی ، رام کننده وتربیه دهنده حیوانات ازجمله سرآمد های زمانه خویش بود. درعصر او ادبیات وهنر به اوج شگوفایی خود رسید. ازوی کتابی نیز به جا مانده است که به نام " اگبر نامه " یاد می شود
  اتحاد شوروی پیشین درسال 1960 با طرح وساختمان یک بند عصری وکانال های آبیاری توانست تا بیشتر از 25000 هکتار زمین را در جلال آباد به سرعت آب دهد. همچنان پروزه های پرثمر اقتصادی دیگری مانند فارم ستروس غازی آباد،  فارم هده ، فارم های زیتون و گاوداری ، بند برق درونته  به کمک اتحاد شوروی وقت ساخته شده بود. دردوفارم ببزرگ زیتون که درساحه کانال آبیاری ننگرهار درمیان دشت های سوزان اعمار شده بود به گفتهء والری ایوانف عضو اداره شورای کاری روسیه و نماینده پیشین تجارتی فدراسیون روسیه در افغانستان؛ بامزه ترین وبا کیفیت ترین زیتون های جهان تولید شده ، به صورت معیاری کانسرو وصادر می شد  که اتحاد شوروی سابق یکی از خریداران عمده ء این کالای اقتصادی افغانستان بود. دریغا که در هنگام جنگ جلال آباد مجاهدین پیشین، این فارم هارا به آتش کشیدند وحتی تا کنون هم که بیشتر از نه سال از حمله امریکا واشغال این کشور توسط آن رژیم جهانخوار می گذرد، برخی از این تآسیسات به حالت نخستین خویش برنگشته و سطح تولیدات آن ها بسیار ناچیز است. گفتنی است که درسال 1960 م اتحاد شوروی پیشین طرح یک پلان شهری عصری را که درآن سی هزار ناحیه مسکونی با سرک ها، پل ها، مکتب ها، پارک ها ، سینما ها، کتا ب خانه ها، کودکستانه ها وشفاخانه ها پیش بینی شده بود ، تهیه کرده بودند که متأسفانه با انکشاف منفی اوضاع تحقق پیدا نکرد.
  جلال آباد را می توان به مثابه یک شهر تاریخی نیز مورد ارزیابی قرار داد. مثلاً هده که در هشت کیلومتری شرق این شهر موقعیت دارد، شهر بزرگی بوده است دردورهء بودایی. مجسمه هایی که از این مناطق کشف شده وتا هنوز موجود اند، مربوط می شود به قرن دوم وششم میلادی.  درمناطق لعلپور، پاسول، بهسود ولایت ننگرهار مغاره هایی وجود دارند که مربوط می شوند به زمانی که آیین بودایی درآن سرزمین مسلط بود. پیشینه این ولایت با مدنیت آریایی های باستان پیوند داشته وهمچنان که گفته شد دین بودیزم دراین سرزمین انکشاف زیاد کرده بود. موزیم غیر منقول هده که درنوع خود دردنیا بی نظیر بود، یک موزیم با ارزش درفضای باز بود که غارت، تخریب وآتش زدن آن توسط جنایتکاران ودشمنان تاریخ وفرهنگ افغانستان مانند به خاک نشانیدن پیکره های بودا دربامیان یک جنایت عظیم ونابخشودنی شمرده می شود. درهزاران پیکره یی که درهده کشف شده بود، دیده می شد که چگونه پیکره سازان ماهر آن زمان حوزهء گندهارا وپیروان آیین بودایی از خاک رسُ و گچ با دقت وظرافت هنرمندانه پیکره ها وتندیس های مردان ، زنان، کودکان، سالخورده گان، فرشته گان، دیوها ویا حیوانات را ساخته و با تزئینات معماری دلنشین و نقاشی های مرغوب، آراسته وپیراسته بودند.  درسلسله کاوش های باستانی درهده بین سال های 1930 و1970 م  بیشتر از یک هزار مجسمه ها و پیکره هایی کشف شدند که تلفیقی از عناصر فرهنگ بودایی وهلنی ( یونانی ) در آن ها به کار رفته  بود.  اگرهده در سده های نخست تا سوم میلادی مجموعه زیارتگاه های دین بودایی در جهان بود، در زمان معاصر موزیم هده یکی ازگردشگاه های توریستی مشهور جهان شمرده می شد و همچون الماسی نایابی برتارک مدنیت عصر کوشانی می درخشید  که با وصف جنگ ها از جمله جنگ بزرگ جلال آباد همچنان پابرجا بود. اما دریغا که اینک از آن شکوه وجمال به جز ویرانه یی نمانده است. حالا اگر روزی روزگاری گذرت به هده بیفتد لابد چه بخواهی چه نخواهی به دوران شگوفایی این تاج جوهرنشان عصر کو.شانی می اندیشی وبی اختیار این رباعی حکیم عمر خیام را که یکی از فرهیخته گان به مناسبت دیگر ودرجای دیگری به کار برده است، زمزمه می کنی:
      مرغی دیدم نشسته بر بارهء طــــوس           درپیش نهـــــــــــــــاده کلهء کیکاووس                                            با کله همی گفت که افسوس افسوس             کو بانگ جرس ها وکجا نالهء کوس
 ***
به عنوان حسن ختام این بخش باید یاد آور شد که  مردم جلال آباد زیرک، فهیم وبا معرفت اند. دراین خطه شاعران، ادیبان، اندیشوران و رجل بنام ونخبه سیاسی ونظامی تولد وپرورش یافته اند که دراین مختصر نمی توان از آن ها نام برد. از صفات وسجایای نیکو وعادات پسندیده این مردم می توان بسیار نوشت. مثلاً  ازهمت وغیرت و زحمتکشی زحمتکشان این خطه مرد خیز، از برده باری، شجاعت، راستی و درستی، وفا به عهد، مهمان نوازی ودشمن ستیزی این مردم . از فصاحت و خوش بیانی و لهجه شیرین آنان واز ده ها خصلت منحصر به فردی که مانند سایر هموطنان ما دارا هستند . ولی مهمتر از همه درجنگ بر ضد پاکستانی ها همان طوری که سال ها پیش خوشحال خان ختک سروده بود، اقوام غیرتمند شینوار، مهمند، افریدی، صاپی و.. همراه با قوای مسلح قهرمان شان این بار نیز توانستند تا مانند لشکر مغل، افواج پاکستانی را در سرزمین آبایی شان به زانو درآورده وبه خاک وخون بنشانند.
 ادامه دارد
بخش -4- :  محل قومانده جبهه شرق
 موش ها وآدم ها :

                                                        
     جهانگیر خان  را افسر حرف شنو و پویان و کوشانی می یابم وآماده به اجرای هر دستوری. بنابراین تو امر کن و از وی اقدام بخواه تا درطرفة العینی اجرا شود. او که می رود ، با خود می اندیشم که این جنگ لعنتی هم مانند دیگر جنگ ها  پُر است از ترفند ها ولطایف و ظرایف فراوان. گاه مثل همین حالا آگنده از حوادث  خنده آور ومضحک  وگاهی هم حکایتگر داستان های غم انگیز و حتی شیرین وعاشقانه یی که برای بازگو کردن آن به راوی زبر دستی نیاز است و به قصه پرداز ماهری. اما به هرحال خوب شد که آن حادثه رخ داد ومن حرف ها وتوصیه های لازم را درمورد پاکی و نظافت وترتیب وتنظیم قرارگاه جبهه به او گفتم. اگرچه او تا اخیر صحبتم از وضعی که پیش آمده بود، اظهارتأســــــف می کرد ومکدر به نظر می رسید؛ اما گاه درچهره اش می خواندم که مرا احمقی بیش نمی داند. آخر مگر درجبهه جنگ و با وجود چنین حالتی که هرروز صدای انفجار هزاران مرمی را در چند متری ات بشنوی، سخن گفتن از نظافت و ستره گی وترتیب وتنظیم ونظم ونسق کار ها، احمقانه نیست ؟ آخر چه کسی وقت دارد تا به این مسایل بیندیشد؟ مثلاً برخی ها تصور می کنند که اگر ریشت را اصلاح کردی یا نکردی ، موهای سرت را شستی یا نشستی ، موزه هایت را رنگ کردی یا نکردی، تفنگت را پاک کردی یا نکردی، تجهیزاتت را محکم ومنظم بسته کردی یا نکردی، پتکت را از آب پرکردی یا نکردی، به حال جنگ وبه نفس آن چه تأثیری می تواند داشته باشد؟ برخی از آن ها حتی اگر به موهای سرت دست بزنی وبخواهی آن ها را مرتب کنی، ریشخندت می کنند و می گویند آیا بهتر نیست به این مسأله بیندیشی که چگونه دشمن را هدف قرار بدهی ومرمی تفنگت را به سینه وی بنشانی ؟ اما به پنداشت من یکی لازمه دیگری می تواند بود. زنده یاد ببرک کارمل فقید همیـــشه می گفت که صورت ما، خویشتن ما را بیان می کند . وانگهی من به حیث یک فرمانده وظیفه داشتم تا با دیدن آن حالت  نه تنها به لشکر دشمن ؛ بل به لشکر شپش ها وکیک ها وبه ارتش موش ها و کورموش ها  بیندیشم وبه بیماری های همه گیر وبا وطاعون . آخر مگر مواظبت از زنده گی روزمره پرسونل یکی از وظایف مهم یک فرمانده به شمار نمی رود؟ طبیعی است که درترسو ترین حالت هم نمی توانستم از چند تا موش بترسم ؛ ولی من به خاطری از این همه موش که درسردابه فرودگاه جمع شده و روز به روز به تعداد شان افزوده می شد، وحشت داشتم که این موش ها به اندازه ساکنان این محل خود ها را صاحب خانه می پنداشتند و اگر فکری به حال شان نمی شد، مبتلا شدن سربازان وافسران به بیماری های گوناگون واز جمله وبا وطاعون نمی توانست در دراز مدت متنفی گردد.
 هنوز سپیده نه دمیده است که صدای رحمت الله رؤوفی را در دهلیز می شنوم. صدایش آهنگین است و نشاط آفرین. با پهره دار صحبت می کند و می خواهد هرچه زودتر مرا ببیند. با عجله جمپر نظامی ام را به تن می کنم واورا می طلبم. هنوز دهن باز نکرده است که گزارش وضع را بدهد ؛ ولی من از سیمای خندان و چهرهء پرغرورش حس می کنم که خبرهای خوشی دارد. وی می گوید: " معاونصاحب! وظیفه را انجام دادیم. جناح چپ قطعات ما به دریا وصل شدند. نیروهای دشمن به جز چند فیر هوایی هیچ کار مهمی انجام داده نتوانسته و مجبور به فرار گردیدند. فعلاً سربازان وافسران ما مصروف تحکیم مواضع جدید شان هستند. " جنرال را درآغوش می گیرم وصمیمانه دستش را می فشارم . برایش این مؤفقیت را تبریک گفته وبه اتفاق هم به سوی مرکز سوق واداره جبهه می رویم تا رفقای دیگررا درجریان قرار دهیم ودرخریطه وضعیت تغییرات لازم را رسم کنیم. همان طوری که صحبت کنان دردهلیزسردابه به سوی اتاق سوق واداره می رویم، متوجه می شوم که دهلیز از فرط پاکی برق می زند. جهانگیر خان با قیافهء جدی و پرغروری درآخردهلیز ایستاده و به سربازانش امر ونهی می کند. پس حرف ها ونصیحت های پدرانه ( ! ) دیشب من تأثیر خودش را داشته است. مگرنه جهانگیر خان ؟
   درطول هفته من و رییس ارکان جبهه (قوماندان قول اردوی نمبر یک ) زنده یاد جنرال فضل احمد، مؤفق می شویم تا با جا به جایی همان سربازان ولگرد وتن پرور درپوسته های امنیتی یکی از غندهای فرقه یازده در استقامت بهسود، نیروی قابل توجهی به حیث احتیاط یا نیروی ذخیره پیدا کنیم تا وظایف آنی و غیر مترقبه را انجام دهند.
 به زودی یک هفته سپری می شود. آصف دلاور و منوکی منگل باز می گردند و من همان روز به کابل برمی گردم. درکابل دوکتور نجیب مرا با گرمی می پذیرد. گزارشم را درجلسه اوپراتیفی قرارگاه اعلی قوای مسلح با دقت کامل      می شنود وبه  نتیجه گیری هایم از وضعیت ارج می نهد. داکتر نجیب پیشنهاد هایم را با دقت می شنود ویاد داشت بر       می دارد. درآن پیشنهاد ها چنین آمده بود :
- دراین شکی نیست قوت های مسلح مستقر در جبهه شرق با مقاومت وپایداری بی نظیری توانستند ، جلو تهاجم وتعرض بزرگی را که به کمک اردوی منظم پاکستان به راه انداخته شده و سوق واداره آن توسطجنرال های با تجربه آن کشور اجرا می شود، گرفته وحماسه جاودانیی از خود به یادگار گذاشته اند؛ اما بایذ صادقانه به شما گزارش بدهم که وضعیت قوت ها وقابلیت محاربوی شان درسطحی نیست که با استعمال نیرو های تازه یعنی احتیاط های دشمن، در خطوط آسیب پذیر موجوده مقاومت کنند. اگرچه مورال وروحیه جنگی پرسونل بلند است ؛ ولی آنان به شدت خسته وزله شده اند. بنابراین پیشنهاد می کنم تا دست کم نیروهای خط اول را وزارت دفاع افغانستان به هرشکلی که می تواند ، به صورت عاجل با نیروهای تازه نفس عوض نماید.
-  به پنداشت من، یکی از علت های عمده خسته گی سربازان وافسران خطوط اول مدافعه، پاسیف بودن مدافعه است. بنابراین مدافعه باید وحتماً از این حالت بیرون کشیده شده و با اجرای مانور های خرد و بزرگ، اجرای کمین ها به منظور کشف وبه میدان کشیدن نیت ومفکوره دشن و گرفتن اسیران و اشغال مواضع مساعد، اکتیف ساخته شود. دراین صورت همان طوری که توانستیم در قریه خوش گنبد-  با اجرای عملیات شبانه – مؤفقیت را به دست بیاوریم، درسایر استقامت ها نیز می توانیم چنین مانور هایی رابه خصوص از طرف شب انجام دهیم*.
- برای حمله یا تعرض متقابل قوت های مسلح جمهوری افغانستان باید از همین حالا آماده گی رفت. ما باید بدون فوت وقت وپیش از گرم شده بیشتر هوا درباره اکمال فیصدی سربازان خطوط اول جبهه، اکمال نمودن مهمات – دست کم سه برخ جبه خانه برای سلاح ثقیل – اکمال نمودن ممر و سایر مواد مادی دست به کار شویم و تدابیر پیشگیرنده لازم وقوی را به منظور تأمین امنیت شاهراه کابل – جلال آباد انجام دهیم.
    می دانم که رییس جمهور در چنین حالاتی ودربرابر گزارش های مهم جبهات جنگ تا چه حد حساس است و چگونه با سرعت و پویایی وپیگیری عمل می کند ؛ زیرا هنوز روز به آخر نرسیده است که جفسر یاور رییس جمهور به اعضای جلسه اوپراتیفی قوماندانی اعلی قوای مسلح خبر می دهد که همین حالا وبدون فوت وقت به نزد رییس جمهور جمع شوند. به من نیز که عضویت قرارگاه را ندارم تلفن می کند ومی گوید خودت نیز دراین جلسه دعوت شده ای.
  نخست داکتر نجیب الله وضع اوپراتیفی کشور وازجمله جلال آباد را چنین ارزیابی می کند :
 - به تاریخ 22 و23 حمل به تعداد 1800 تن پاکستانی از استقامت سرخرود وچپرهار به جبهات مجاهدین می پیوندند.      – 1900 تن مربوط تنظیم گلبدین حکمتیار به تاریخ 26 و27 حملبه ثمرخیل ، کاریز کبیر ودشت گمبیری می رسند وبه تعداد 250 نفر تحت قومندانی عبدالرحیم وردگ مسؤول نظامی تنظیم محاذ ملی پیر سید احمد گیلانی ، مؤظف شده اند که امنیت تنگی ابریشمین را برهم بزنند و پوسته های امنیتی را از بین ببرند. پیشبینی می شود که حمله اساسی آن ها قبل از یازدهمین سالگرد انقلاب ثور انجام شود. آن ها دراستقامت های خوست، گردیز، غزنی، زابل نیز برای حملات دسته جمعی آماده گی می گیرند. در شهر کابل حملات راکتی وسیعی بالای منطقه رسم گذشت انجام خواهند داد وانفجارات در شهر از سرگرفته خواهد شد. در پلان آنان مختل کردن وضع قندهار واجرای حملات توسط دسته جات احمد شاه مسعود بالای شاهراه سالنگ – حیرتان نیزگنجانیده شده است. بنابراین امر می دهم :
  - برای تعرض متقابل درجلال آباد ازهمین حالا تدابیر اتخاذ گردد.                                                                – کمبود تانک ها ، زرهپوش ها وتخنیک محاربوی جبهه  توسط هرسه وزارت اکمال و هرچه عاجلتر به جلال آباد فرستاده شوند.                                                                                                                             –  به اندازه حد اقل سه برخ جبهه خانه مهمات مختلف النوع برای تعرض متقابل اکمال و به حالت ریزرف درجبهه نگهداری شوند.                                                                                                                          – راه اکمالاتی مخالفین دراستقامت کنرها توسط طیاره تخریب شود.                                                              – دلاور برای دیپوکردن سه برخ جبهه خانه مهمات برای تعرض متقابل نیرو های ما درجلال آباد ، محل وپناهگاه مطمئن حاضر سازد.                                                                                                                              – هرسه وزارت کم ازکم یک یک کندک از حساب سایر جزوتام ها وقطعات شان برای تعرض متقابل حاضر ساخته واز همین حالا درزمینه اقدام نمایند.                                                                                                         – کنترول دقیق از اجرای این امر را شخصاً به عهده می گیرم.

  رویکرد : اجرای عملیات شبانه نظامی یکی از مؤثرترین شیوه ها و تکتیک ها برای نابود ساختن قرار گاه ها، پوسته های امنیتی، تخریب پل ها، خطوط آهن، ازبین بردن خطوط رنوی و سایر اهداف مهم و سترایژیکی دشمن است. به شرط آن که : - قوت های ویژه وآموزش دیده به این امر گماریده شوند. - عملیات به صورت بسیار مخفیانه پلان گذاری شود . عملیات به صورت باصقین ( ناگهانی ) و برق آسا انجام گیرد. –  ودر صورت امکان قوت ها با وسایل وآلات شب بین ترصد مجهز ساخته شوند.  به تعبیر کلاسیک این گونه عملیات را شبخون می نامیدند و شکی نیست که بسیاری از خواننده گان این سطور کتاب شبخون افغان نوشته لیدی سیل انگلیسی را خوانده باشند. در اردوی پیشین افغانستان نیز گه گاهی نیروهای ها ما از این تکتیک استفاده می کردند ونتایج مؤثری به دست می آورند.                                                دراین روز ها که موضوع عملیات شبانه به یکی از چالش های مهم فرا راه امضای پیمان ستراتیژیک با امریکایی ها مبدل شده است، باید گفت که اگر نظامیان امریکایی در هیچ امری حق به جانب نباشند، در پافشاری به اجرای این عملیات حق به جانب اند. زیرا بار ها آن را تجربه کرده ونتایج مثبتی ازآن در نابودی چهره های درجه اول طالب و قرارگاه های آن ها گرفته اند. بنابراین جلوگیری از اجرای این گونه عملیات به هر منظوری که باشد ، آب ریختن به آسیاب طالب ها وشرکای پاکستانی آن ها تلقی شده می تواند وبس !   

                                           بخش پنجم
  میله گل نارنج وجنگ :
  جنگ جلال آباد درست درزمانی صورت گرفت که جلال آبادیان برای اشتراک در میلهء گل نارنج خود هارا آماده    می ساختند. اما این میله که درست در نخستین روز های سال نو برگزار می شود ودرآن نه تنها مردم مشرقی ؛ بل بسیاری ازشهریان کابل نیز اشتراک می کردند، مرا به یاد خاطره یی می اندازد که به قول شیخ اجل حضرت سعدی ،     " درایام جوانی چنان که افتد ودانی" اتفاق افتاده بود :
 تازه با سردار حیدر رسولی که درآن وقت دگروال بود و مدیر مکلفیت در ریاست تشکیلات اردو، آشنا شده وتوسط وی برای اجرای کودتای ضد سلطنتی جذب شده بودیم که آن اتفاق افتاد : یک روز مانده به سال نو وعید نوروز بود. درآن وقت من درقطعه انظباط شهری قوماندان تولی بودم. عصر آن روز قرار بود با اعضای خانواده وبعضی از دوستان واقارب نزدیک برای گذشتاندن سال نو به جلال آباد برویم و در یکی ازنارنجستان های زیبای آن بلاد نوروز ومیلهء کل نارنج را تجلیل کرده وروح وروان مان را با عطرخوشبو ودلپذیر گل نارنج تر وتازه سازیم. ساعت دوی بعد ازظهر  چهار شنبه بود که وظیفه را ترک کرده ومی خواستم به سواری موترشخصی خود به منزل بروم وپس ازتبدیلی لباس با خانواده ام همان روز به سوی مشرقی حرکت کنیم. موترم را چند روز پیش تراز جرمنی آورده بودم و هنوز نمبر پلیت ترافیکی نداشت. دریشی برتیه نظامی به تن داشتم و درآستین لباسم علامت سرخ  انظباط شهری قوای مرکز دوخته شده بود. آن روزهم برسبیل عادت درهنگام راننده گی کلاه نظامی ام را از سرم  کشیده ودر کنار دستم گذاشته بودم. تازه سگرتم را آتش زده ودود آن را بااشتیاق فرو می بردم که ناگهان هارن های بلند وپیهمی از پشت سرم بلند شد. دراین هنگام من درست درمقابل سینمای آریوپ رسیده بودم. از یکسو جاده تنگ بود واز سوی دیگر چون درمقابلم موتر دیگری قرار داشت ، به هارن موتر عقبی اهمیتی قایل نشدم. اما پس از چند لحظه کوتاه موتر شورلیت بزرگی که به عوض نمبر پلیت ترافیک کابل، پلاگ سرخی داشت از من پیشی گرفت و چند متر دورتر توقف کرد. تازه فهمیده بودم که موتر پادشاه است و نزدیک بود که از ترس با موتر پیشرویم تصادم کنم؛ امادرست درهمین لحظه  شمس الدین خان مرحوم که درآن موقع جگرن ویاور پادشاه بود ، دوان دوان به موترم نزدیک شده وبه من گفت :" تورن صاحب! ترا اعلیحضرت خواسته است. "  من که دست وپای خود را گم کرده بودم، بدون آن که کلاهم را برسر بگذارم به موتر شاه نزدیک شده ورسم تعظیم اجرا کردم. دراین مدت پولیس های حضور تمام جاده را بسته بودند وسعی داشتند تا از ازدحام مردم که لحظه به لحظه بیشتر می شد، جلوگیری کنند.
  محمد ظاهر شاه در سیت پیشرو نشسته بود ودر سیت عقبی موتر،جنرال مراد علی خان رییس تعمیرات وزارت دفاع و رحیم خان پنجشیری مصاحب وهرکارهء شاه نشسته بودند. شاه سیگار برگی به لب داشت و از شدت خشم رنگش کبود شده بود. وی با نگاه غضبناکی به سرتا پای من نگاه کرد و گفت: " ضابط صاحب ً تو تمام قوانین ومقررات مملکت را زیر پا گذاشته ای. : -  دروقت رسمی ودرموتر شخصی درشهر وبازار چکر می زنی. – موترت نمبر پلیت ندارد، شاید لایسنس هم نداشته باشی.. – سرت لچ است وسگرت درکنج لبت وبا این همه موتر پادشاه را نیز راه نمی دهی ؛ زیرا ضابط انظباط هستی و خود راپادشاه این شهر می شماری. ولی مگر دوپادشاه دریک اقلیم می گنجند ؟ خوب حالا همرایت چه کنم؟ " اما من که از سخن گفتن باز مانده بودم و شاید هم رنگ صورتم به مرده ها می مانست؛ نمی دانستم چه خواهد شد. درست درهمین وقت شاه سرش را با تأسف شور داد و به مراد علی خان ناصری گفت : "شما چه می گویید ؟ " مراد علی خان به سوی رحیم خان پنجشیری نگریست ورحیم خان گفت : جزایش را باید قوماندان صاحب قوایمرکزتعیین کند. شاه زهرخندی کرد وبه  شمس الدین خان گفت : این ضابط را در قطعه اش حبس کنید وبه عبدل بگویید که با من تماس بگیرد " سپس به راننده اش دستور داد تا مثل همیشه به سوی کاریز میر حرکت کند.
  موتر شاه که بوق زنان و تنوره کشان دور شد ، شمس الدین خان که دوست وهمبازی من در شطرنج  بود وبارها برای شطرنج کردن به سلام خانه که زمانی وضع الجیش قطعه اتظباط بود می آمد به من گفت :"  کجا می رفتی ؟ مگر نشه بودی که اینقدر هارن های بلند را نشنیدی ؟"  گفتم : " می خواستم بروم به جلال آباد برای تماشای میلهء گل نارنج ! " اما او مثل این که از رازی خبرداشته  باشد با لحن رازناکی گفت : " میله ؟ راستی به میله می رفتی یا به کدام جلسه ویا جای دیگر ؟ " بعد حرفش را خورد وگفت : برو درقطعه ات باش وتا امر ثانی هیچ جا نرو وبه کسی هم چیزی نگو . " بعد ها پس از پیروزی کودتای 26 سرطان گفت که ما راپور داشتیم که چند افسر قطعه انظباط نیزدرجمله کسانی اند که با حیدر جان رسولی ارتباط داشته و برای کودتا به رهبری داوود خان آماده می شوند. اما من همین که به قطعه رسیدم به اکبر خان بریدمن(  پسر جنرال انور خان قومندان فابریکه حربی)  که ضابط تولی من ونوکریوال قطعه در آن شب بود، گفتم که چه واقع شده است. بعد در دایره تولی نشستم و منتظر تیلفون یاور پادشاه شدم.
  نمی دانم چه واقع شد وچه کسی شفاعت کرد که ناوقت شب شمس الدین خان تیلفون کرد وگفت:  " آعلیحضرت ترا بخشید. هر جایی که می خواهی می توانی بروی. " ومن که دست کم منتظر عتاب وخطاب سردار ولی ویک جزای شدید انظباطی بودم، درحالی که از تغییر رای شاه سخت به حیرت افتاده بودم ، سحرگاهان همان شب با خانواده ام به سوی جلال آباد حرکت کردم . دربازگشت نیز سردار ولی مرا نخواست وچیزی نپرسید؛ زیرا بعدها گفته شد که اگرچه شاه تا عصر همان روز بالای زمین وزمان قهر بود؛ ولی زمانی که قدمش را درگلخانهء کاریزمیر می نهد  ومی بیند که درخت نارنج گلخانه برای نخستین بارگل داده است، گل از گلش می شگفد ، قهر وغضبش را فراموش می کند و ناوقت های شب به شمس الدین خان می گوید: " آن ضابط را از حبس رها کن وبه عبدل هم چیزی نگو."   

   اما چگونه  جنگ در آستانه میله گل نارنج رخ داد ؟ :                                                           -  دیدگاه های حامد علمی :                    
معاون سخنگوی رییس جمهور کرزی ،آقای حامد علمی که درآن روزو روزگار خبرنگاربخش فارسی رادیوی بی بی سی بود وسال ها به صفت ژورنالیست کارکشته و با جرأت در جبهات جنگ رفت وآمد داشت و عکس وخبر ومصاحبه تهیه می کرد، درمورد شروع جنگ جلال آباد دریک سلسله نوشته ها ویادداشت هایش که سال ها پیش در برخی از سایت های افغانی نشر شده بود، چنین می نویسد : 
  " ... طوری که گفته آمد، مجاهدین بدون آماده گی وقومانده واحد برق آسا به سوی ثمرخیل به راه افتادند وپایگاه های نظامی واقتصادی آن جا بدون مقاومت درخور توجه به تاریخ 6 مارچ 1989 به دست شان افتاد. سقوط اسرار آمیز ثمرخیل مجاهدین را در دروازه های شهر قرار داد وهنوز مجاهدین جبهات شمالی ، شمال شرقی و جنوبی آماده گی حمله بر شهر را نداشتند که مجاهدین جبهات شرقی که اکثراً به تنظیم های محاذ ملی اسلامی [ پیر سید احمد گیلانی ] حزب اسلامی مولوی خالص وحزب اسلامی حکمتیار وابسته بودند، به طرف میدان هوایی وسایر پوسته ها پیشروی کردند. روز هفتم مارچ درحالی که اکثریت نیروهای اصلی مجاهدین جبهات شرقی مصروف جمع آوری اموال غنیمتی وانتقال اسرا به عقب جبهه بودند، مجاهدین ذخیره یی [نیروهای احتیاط یا ریزرف های مجاهدین ] وکسانی که به شوق تسخیر جلال آباد بدون هر گونه آماده گی وتمرین حتی بدون اسلحه ومواد خوراکی سرازیرشده بودند به طرف میدان هوایی جلال آباد حرکت کردند. یکی از فرماندهان مجاهدین چشم دیدش را بیان کرده می گفت : " صد ها نوجوان، جوان وپیرمرد تازه نفس را دیدم که بعد از سقوط ثمرخیل به طرف میدان هوایی جلال آباد درحرکت هستند. اکثریت را نمی شناختم که کی ها هستند واز کجا پیدا شده اند. یکب بار فکر کردم که شاید در درخت های فارم غازی آباد به عوض زیتون ، نفرروئیده باشد. دراول از دیدن این افراد خوشحال شدم وفکر کردم مجاهدین من هستند. با خود گفتم بیجا می گفتم که سه هزار مجاهد تحت قومانده من است، اگر بگویم یک روزی سیصد هزار مجاهد تحت فرماندهی من بودند، دور از حقیقت سخن نگفته ام. اما بعد معلوم شد که افراد بی مسؤولیت وایله جاری هستند که به شوق غنیمت وتسخیر جلال آباد روان هستند"
  اما آقای حامد علمی چند سطر پایین تر دربارهء میخکوب شدن نیروهای مجاهدین درچند متری میدان هوایی جلال آباد چنین می نویسد:
   " .. درسومین روز سقوط ثمرخیل حقیقت قوا وحضور نیروها، آتش توپخانه ، بمباران هوایی وقدرت جنگی کابل بر مجاهدین و حامیان جنگ جلال آباد معلوم گردید ودیده شد که حکومت کابل برای حمله مجاهدین بر جلال آباد آماده گی کامل داشته است. درکتاب تلک خرس نوشته دگروال یوسف درباره آماده گی حکومت کابل و آرایش قوت ها احصائیه یی آمده است  که مجاهدین تا ماه مارچ 1989 در حدود پنج تا هفت هزار تن افراد خویش را درتپه های اطراف جلال آباد جمع نمودند. چه حمله قریب الوقوع آن ها موجب کدام حیرانی نبود. چون احتمال آن از طریق وسایل ارتباط جمعی به کثرت شنیده می شد. قشله جلال آباد به خوبی می دانست که چه محتمل الوقوع است . فلهذا کلیه تدابیر مقدماتی را اتخاذ نمود. بر تحکیم وتقویت هرچه بیشتر فرقه یازدهم افزوده شده ونیروهای دیگر امدادی در اطراف خطوط دفاعی متمرکز ساخته شد. مرکز سوخت گیری، شبکه سیم خاردار وماین گذاری بر شهر جلال آباد حلقه زدند. خط دفاعی بیرونی خصوصاً درقسمت شرقی تا به 20 کیلومتر رسانده شد. در سرتاسر شاهراه نمبر یک که تا کابل ممتد بود پوسته های کثیر دفاعی تاسیس شد. "
 درنوشتهء آقای حامد علمی درباره چگونه گی اجرای جنگ چنین می خوانیم :
 " با پیشروی مجاهدین به طرف میدان هوایی درشرق وآغاز آتش باری سایر جبهات ، حملات توپخانه وبمباران ثقیل حکومت آغاز گردید. به تاریخ دهم مارچ ساحات میدان هوایی وقول اردو منظماً زیر ضربه قرار گرفت. مجاهدین نتوانستند تا به پیشروی شان ادامه بدهند. زیرا علاوه بر استعمال اسلحه سنگین وبمباران حکومت کابل، عدم هماهنگی درعملیات ، نبودن قومانده واحد ، عدم تجربه کافی درجنگ های رویارویی برمشکلات افزود . جنگ جلال آباد با سقوط ثمرخیل درششم مارچ آغاز گردید وگزارش های منابع مختلف مجاهدین حاکی از آن است که این جنگ به تاریخ 3 اپریل فروکش کرد. "
 ماهنامه مرکز اطلاعاتی افغان دراین باره چنین می نویسد :
 " به تاریخ 17 الی 20 مارچ پوسته های حکومتی درمناطق خرکاران و آدم خیل مربوط ولسوالی سرخرود درغرب جلال آباد مورد حمله قرار گرفت واین پوسته ها بعد از مقاومت به دست مجاهدین افتاد. حملات مجاهدین از طرف شرق ادامه داشت؛ اما بعد از تاریخ 3 اپریل جنگ درشرق نیز فروکش کرده است ودرحال حاضر اضافه از 12 هزار مجاهد دراطراف شهر جلال آباد جا به جا هستند وحکومت درشهر جلال آباد از طرف شمال به پل بهسود، از طرف جنوب به میدان هوایی ، از جانب غرب به زیارت ناصر شاه آغا واز شرق به فارم های غازی آباد محاط گردیده است."
 ستیوکول درجنگ اشباح :
 در صفحه 181کتاب جنگ اشباح نوشتهء ستیوکل درباره نقش آی اس آی و سی آی ای درزمینه پلان گذاری وچگونه گی اجرای این جنگ چنین می خوانیم :
  " آی اس آی پنج تا هفت هزار تن را دراطراف جلال آباد آماده کرده وخواهان راه اندازی حملات وسیع برای تصرف آن شهر بود. آن ها برای یک جنگ رو در رو آماده گی گرفته بودند که با جنگ های سابق مجاهدین که غالباً درآن ها از تکتیک بزن وبگریز استفاده می شد، به کلی متفاوت بود. حمید گل به بوتو وعده داده داد که جلال آباد در ظرف یک هفته سقوط خواهد کرد. بوتو می گوید که حمید گل چنان پرشور وبا اعتماد صحبت می کرد که او فکر می کرد ممکن جلال آباد در در ظرف 24 ساعت سقوط کند. حمید گل می گفت آتش بس در جهاد علیه پیروان مارکسیست وجود ندارد. او می گفت : جنگ تا آن وقت باید ادامه یابد که دارالحرب به داراسلام تبدیل شود."
 درادامه می خوانیم که سی آی ای برای عملی کردن این پلان وارد عمل می شود وماموران سی آی ای و آی اس آی برای عملی کردن برنامه بار ها با هم ملاقات ومذاکره می کنند. سیا پلان دارد تا راه میان کابل وجلال آباد را برای رسیدن به پیروزی درجنگی که پلان کرده اند، قطع کند. بدین منظور سی آی ای ماین های مخصوصی را که به  شکل مخروطی ساخته شده بود، وارد می کند تا از اثر آنفجار آن درجاده حفره های عمیق به وجود آید. برای این منظور افسران سی ای ای از نقشه های ماهواره یی استفاده کرده و به افسران آی اس آی نشان می دهند که در کدام خم ها وپیچ های جاده به خصوص درتنگی ابریشم منفحر ساخته شوند تا کاروان های دولتی را که ازاین راه می گذرند، نابود سازند. همچنان ستیوکل می نویسد که قوماندانان از سی آی ای خواستند تا برای شان موترهای دوسیتهء تویوتا برای انجام عملیات بدهند و سی آی ای هم ، چندین صد از این نوع موتر های جاپانی را خریداری نمود تابه عملیات درجنگ جلال آباد کمک نماید  واما برای پاک کاری میدان های ماین دراطرف پوسته های دشمن از قاطر هایی که درعقب آن ها دستک با تناب بسته شده بود، کار گرفته می شد.  درصفحه 182 جنگ اشباح ستیوکول دردرابطه به شروع جنگ چنین می نویسد :
 " .. با آب شدن برف هزاران جوانی که برای عملیات جلال آباد از کمپ های مهاجران استخدام شده بودند، به جنگ رو آوردند؛ اما دراثر تیراندازی نیروهای رژیم وپرتاب بم های ساخت شوروی توسط پیلوت های نجیب ازپا درآمدند. تعدادی از راکت های سکاد توسط مشاوران شوروی که پس از خروج رسمی نیروهای شوروی درکابل باقی مانده بودند برمواضع مجاهدین شلیک گردید. پیشروی مجاهدین به سوی جلال آباد متوقف گردید وبحث وجدال درمورد این که نیروهای کدام قوماندان درکدام محل مستقر شوند درمیان قومندانان آغاز گردید. افسران آی اس آی درحمله شرکت داشتند. اما درحفط وحدت مجاهدین ناکام شدند. یک هفته گذشت؛ اما جلال آباد سقوط نکرد. جلال آباد برای دوهفته وسه هفته ایستاده گی نمود؛ اما حمید گل به حکومت بوتو اطمینان می داد . تلفات مجاهدین زیاد گردید. تعداد زخمی ها وکشته های مجاهدین به هزاران نفر رسید؛ اما جلال آباد وفرودگاه آن دردست نیروهای نجیب باقی می ماند. با وجود آن خرید بم های مخصوص وخرید موتر ها برای قوماندانان راه سروبی مسدود نگردید. نجیب که از مقاومت نیروهایش درجلال آباد خورسند بود، درمقابل خبرنگاران درکابل ظاهر شد وازموضع قدرت حرف زد."
 دیدگاه های یک عضو ارشد القاعده درباره جنگ جلال آباد :
"غوغایی بربام جهان"  نام کتابی است که مصطفای حامد یکی ازاعضای بلند پایه سازمان القاعده نوشته است ودرآن خاطرات خویش رادرمورد جهاد افغانستان شرح داده و ازجمله درمورد جنگ جلال آباد ونتایج آن سخن می زند. کتاب خاطرات مصطفی را داکتر عبدالعلی آل بویه لنگرودی و سید علی مرتضوی و علی چراغی ترجمه کرده اند و در 1387 ه. ش درتهران به چاپ رسانیده اند.
 مصطفی درمورد جنگ جلال آباد می نویسد که نمی توان جلال آباد را به تنهایی مورد ارزیابی قرار داد؛ بل این منطقه را باید به عنوان جزئی از افغانستان مورد بررسی قرار داد. او اگرچه خروج نیروهای شوروی ازافغانستان رایک  شکست نظامی نمی داند، مع الوصف متذکر می شود ناتوانی شوروی در اشغال کامل افغانستان ودرهم کوبیدن مقاومت مجاهدین شکست مفتضحانه یی برای آن ابر قدرت زمان به شمار رفته می تواند. وی می گوید چون هردو ابر قدرت به توافق رسیده بودند اختلاف میان مجاهدین و دولت کابل زمانی ممکن است که بین این دو نیرو توازن قدرت به میان آید یعنی نباید این منازعات با پیروزی کامل یک طرف وشکست کامل طرف دیگر به انجام برسد. از همین سبب بود که جنگ جلال آباد به راه انداخته شد :
  " ...امریکا تلاش می کرد تا فعالیت های مجاهدین را کنترول نماید تا مبادا آنان جنگ نظامی را به نفع خود فیصله داده ویک نظام مطابق خواست خود را روی کار آورند که دراین صورت آنان خود حل مشکل افغانستان را به عهده می گرفتند واین با موافقتنامه هردو ابر قدرت در تضاد بود. درعین زمان امریکا نمی خواست تا مجاهدین را آن قدر ضعیف نگهدارد که حکومت کابل بر آنان چیره گشته وکمونیست ها با سیطره بر افغانستان مسأله جنگ راحل کنند."
 وی پس از آن که دلایل نه چندان موجه وقابل پذیرشی  را برای این عمل امریکا بر می شمرد، زیرعنوان تلاش های امریکا برای ضعیف نگهداشتن مجاهدین چنین می نویسد :
 " امریکا هیچگاه به مجاهدین فرصت نداد تا آنان فعالیت نظامی همآهنگ داشته باشند. طرح های عملیات همه توسط امریکایی ها تهیه می شد وافغان ها فقط ملزم به اجرای آن بودند. طبق توافقنامه امریکا وشوروی ( کدام توافقنامه ؟ ) مجاهدین نباید شهر های بزرگ را تصرف می کردند. امریکا با کنترل مجاهدین ازاین امر جلوگیری می نمود.. با بررسی بیشتر تلاش های امریکا در ضعیف نگهداشتن نیرو های مجاهدین، می توان واقعیت جنگ جلال آباد را بیشتر دریافت. با اعمال کنترول بر نیرو های مجاهدین از سوی ایالات متحده کمونیست ها توانستند به پیروزی هایی دست یابند که بدون دخالت امریکا این پیروزی ها برای شان ناممکن بود. به عنوان مثال کمونیست ها دردسامبر 1987 وژانویه 1988 م با کمک امریکا توانستند راه گردیز – خوست رافتح کنند وبرای امداد رسانی درجنگ استفاده کنند. ... اکنون باید مجاهدین در جلال آباد متحمل شکست شوند تا با تشکیل یک حکومت ائتلافی با کمونیست ها وعناصر دیگر درافغانستان موافقت می نمودند. ازنظر امریکا این شکست برای مجاهدین ضروری به نظر می رسید زیرا : 1- با خروج شوروی ها از افغانستان، ملت افغان روحیه تازه یی یافته بودند وبه تشکیل یک دولت اسلامی امیدوار بودند. 2- این امیدواری باید با شکست نظامی روبرو می شد تا مجاهدین ا زبلند پروازی خود کاسته ودرمورد قضایا عاقلا نه ترعمل می کردند. 3- حقیقت این بود که دولت مؤقت ورهبران احزاب هفتگانه همه گی باراه حل مسالمت آمیز وتشکیل یک حکومت فراگیر با مشارکت تمامی گروه ها موافق بودند؛ اما به خاطر این که ملت افغان با خروج شوروی به پیروزی امیدواربودند،  آنان    [ امریکایی ها ] به خاطر ملت افغانستان واسلام نمی خواستند این رای را بپذیرند. بنابراین این مسأله را باید با یک شکست نظامی پوشش می دادند تا زمینه برای پذیرش این گزینه آماده می شد. خسارت های جانی مجاهدین درجلال آباد به حدی بود که تمامی پیروزی های اندک مجاهدین را تحت الشعاع قرار می داد وبرای مجاهدین شکست بزرگی به شمار می آمد."
وی درادامه می نویسد :
 " دراین جنگ نیروهای زیادی از شهر دفاع می کردند. این نیرو ها شامل 15000سرباز بودند که اکثر آنان در شوروی آموزش  دیده بودند. نیرو های ملیشه نیز ماموریت دفاع از شهر را به عهده داشتند . این نیرو ها 150 دستگاه تانک  .200 دستگاه نفربر در اختیارداشتند واز هوا وزمین به وسیله توپخانه ها وموشک انداز ها وهواپیما ها حمایت می شدند ."
اما آن چه در نوشتهء این عضو ارشد القاعده سخت دلچسپ وقابل توجه است، مسأله اشتراک ارتش پاکستان در جنگ جلال آباد است. حقیقتی که تا همین اکنون نویسنده گان وپژوهشگران هواخواه مجاهدین سابق به ان اعتراف نمی کنند؛ اما آقای مصطفی حامد در بخشی از کتابش به این حقیقت به صورت نمایانی چنین اشاره می کند :
 "  .. درپی فاش شدن دخالت های ارتش پاکستان درجنگ های جلال آباد، ارتش پاکستان ودرمقدمه آن مقامات اطلاعات ارتش مورد انتقاد وحمله شدید حزب دموکراسی ( والی خان ) قرار گرفته بود. ارتش پاکستان هم به طور مستقیم دراین جنگ ها شرکت داشته وهم با ارسال نیرو واسلحه مجاهدین را مورد حمایت قرارداده بود. "   
*
واما :
گزارش آمر سیاسی قول اردوی نمبر یک :
درصفحه  367 اردو وسیاست چنین می خوانیم : آن روز که شانزدهم حوت سال 1367 بود، دروزارت دفاع جلسه اوپراتیفی وزارت ادامه داشت . ساعت یازده روز یاد داشت کوتاهی را محمد شاه دگرمن یاور جنرال تنی برایش اورد. تنی آرام وخونسرد از جایش برخاست وبه من که درپهلویش نشسته بودم گفت که جلسه را پیش ببرم واتاق را ترک کرد. بعد از دقایقی مرا به نزد خود خواست وگفت بالای جلال آباد تعرض مجاهدین آغاز گردیده است. تمام پوسته ها سقوط کرده وشهر درآستانه سقوط است. او گفت جلسه را ختم کن والی آمدن من با جلال آباد تماس گرفته از وضع وحالت قطعات احوال بگیر وتا آمدن من بالای عناصرقرار وزیر دفاع فکرکن. خودش با عجله وشتاب به طرف قرار گاه عالی قوماندانی اعلی قوای مسلح حرکت کرد.
 من " نگارنده " به سختی با جنرال گل حبیب آمرسیاسی قول اردوی نمبریک به تماس شدم. نامبرده پریشان و مضطرب بود. او گفت : " امروز ساعت 7 صبح درحدود ده هزار نفر از باند های مختلف مجاهدین بالای پوسته های امنیتی سرخ دیواراز طریق فارم بریکوت، کامه، رودات، ثمرخیل ، دولت زی و کان و کترغی با اجرای انداخت های شدید راکت وتوپچی حملات خویش را آغاز کرده ودر اثر حمایت همین آتش ها به پوسته های امنیتی تقرب کرده، پوسته های خط اول را به سقوط مواجه ساختند. قومندان جدید فرقه یازده دگروال محمد احسان که به عوض نجیب الله** از مدت یک هفته به این سو، تعیین شده بود، سوق واداره قطعات را به دوش داشت. وی از موضوع به قوماندان قول اردوی نمبر یک تورنجنرال بارکزی راپور داد واحتیاط فرقه را که درحدود یک تولی پیاده ( 60 نفر ) بود، جهت اشغال مجدد پوسته های از دست رفته استعمال نمود. احتیاط ها نتوانستند وضع را تثبیت کنند واسیر یا سرکوب شدند. مجاهدین حوالی ساعت 9 صبح توانستند به طرف قرارگاه فرقه تقرب وپس از راکتباران آن ،اقدام به تصرف آن کردند. درقرارگاه فرقه عده یی از افسران وسربازان تحت رهبری قوماندان فرقه مقاومت نمودند؛ اما بعد از کشته شدن تعداد زیادی از افسران وسربازان قوماندان فرقه مجبور به ترک ثمرخیل  ( قرارگاه فرقه یازده ) شد. دگروال احسان با سی نفر از افسران ومحافظین خویش از دریا عبور کرده به کامه رفتند و می خواهند خود را به جلال آباد برسانند. معلومات ندارم که زنده اند یا مرده؟ اما قوماندان قول اردو همین حالا با عده یی از افسران وسربازان به طرف محل حادثه حرکت کرد. اکنون شدید ترین آتش های توپچی ، راکت های ریاکتیف وانداخت های تانک ها بالای میدان هوایی ، قرارگاه قول اردو وشهر جلال آباد جریان دارد. تعداد زیادی از وسایط ، مهمات ، روغنیات درقول اردو ومیدان هوایی طعمه حریق شده اند . نتیجه این که خط اول مدافعه ما از طرف مجاهدین شکستانده شده ، پوسته های امنیتی کمربند دوم شهر نیز ازاستقامت ثمرخیل درحال گریز اند . پرسونل روحیهء جنگی خویش را از دست داده اند. وضع متشنج است و هیچگونه نظم وترتیبی وجود ندارد."
  من از وی پرسیدم که لوی درستیز و قطعات همراه وی که به سوی جلال آباد حرکت کرده بودند، فعلاً درکجا موقعیت دارند؟ گل حبیب جواب داد:" لوی درستیز صاحب امروز صبح درمنطقه فابریکه برق درونته رسیده وهمین که از جریان اطلاع حاصل کردند، فوراً حرکت کرده وهمین حالا خود را به میدان هوایی رسانیده اند. آنان سعی دارند تا یک خط جدید مدافعه " مدافعه عاجل " را درمحل مناسب به وجود آورند. .."
** - دگروال نجیب الله که از اهالی سهاک شیوه کی کابل بود ، ازسوی ریاست عمومی امنیت نظامی به اتهام داشتن روابط با حزب اسلامی حکمتیار گرفتار شده و از وظیفه اش که قومندانی فرقه یازده ننگرهار بود، برطرف شده بود. گفته می شود که سقوط پوسته های ثمرخیل نیز نتیجهء تفاهمی بوده است که پیش از تهاجم نیروهای ارتش پاکستان و مجاهدین با برخی از افسران فرقه یازده صورت گرفته بود.   
ادامه دارد:
   شهنواز تنی ساعت یک بجه به وزارت دفاع برگشت وبه مسؤولین ریاست های وزارت دفاع وستردرستیز وظایف مشخصی سپرد. سپس قرار قوماندان اعلی را برای من و برخی از رؤسا توضیح نمود . دربرخی از عناصر قرار قوماندانی اعلی قوای مسلح افغانستان چنین آمده بود :
 " لوی درستیز آصف دلاور بر علاوه وظیفه اش به صفت قوماندان عمومی جبهه شرق تعیین می گردد. لوی درستیز باید هرچه زودتر خط مساعد را جهت مدافعه عاجل اتخاذ وجلو پیشروی دشمن را بگیرد. این خط مساعد باید از میدان هوایی جلال آباد به مسافهء2 الی 3 کیلومتر به طرف جنوب وجنوب شرق اتخاذ شده و درکمترین مدت ممکن با تحکیم نمودن مواضع وخطوط دست داشته به مدافعه احضار شده واکتیف مبدل شود. اعتبار ازهمین لحظه تمام پرواز های محاربوی با حجم و کثافت اعظمی به نفع جبهه شرق انجام شوند. محلات تجمع و مواضع آتشی دشمن مطابق کوردینات های جبهه شرق مورد ضربات اسکات قرار داده شوند . غند 61 ضربتی از پوسته های دارالامان کشیده شده و این پوسته ها را پرسونل مؤسسات و قطعات تأمیناتی مرکز اشغال کنند. غند 61 باید فرداساعت 6 صبح همراه با قطاراکمالاتی مهمات وروغنیات از کابل به جلال آباد حرکت ودر طول راه وظیفه تأمین امنیت را نیز به عهده گیرد. گروپ اوپراتیفی سروبی مسؤولیت دارد تا با تمام نیرو وامکانات خویش شاهراه کابل – جلال آباد را برای همیشه باز نگهدارد. در صورت سقوط حتی یک پوسته جنرال گلرنگ و سایر مسؤولین محاکمه شوند. اعتبار از همین لحظه تمام نیرو های مسلح کشور به حالت احضارات درجه یک درآورده شوند. از تعرض وتهاجم پاکستانی ها  و مجاهدین به قلمرو دولت مستقل وآزادیخواه جمهوری افغانستان استفاده وسیع تبلیغاتی صورت گیرد و طی اغلامیه یی درباره چگونه گی ، ابعاد گسترده واهداف شوم این تعرض آشکار پاکستانی ها به مردم افغانستان معلومات داده شود."
 تنی پس از توضیح برخی از عناصر قرار قوماندانی اعلی قوای مسلح به همه رؤسا ومسؤولین وظایف شان را سپرد و به ریاست اوپراسیون وظیفه داد تا امر وزیر دفاع را مبنی بردفاع از شهر جلال آباد با اجرای مدافعه قاطع واکتیف و شکست ناپذیر ترتیب وتا قدمه کندک مستقل تکثیر کنند. سپس به من وظیفه داد تا شخصاً به قرارگاه غند 61 ضربتی  درمهتاب قلعه کابل رفته وغند مذکوررا که به حال پوسته های امنیتی تیت وپراگنده بود و قابلیت حرکت نداشت در مدت 24 ساعت آینده ، برای اجرای رفتار به صوب جلال آباد حاضرکنم. گفتنی است که بسیاری از افسران این غند حزبی ها ( خلقی ) بودند واز جمله یاران جنرال تنی، بننابراین شاید به همین سبب هم بود که این غند که ازنامش پیدا بود تا همیشه فعال و حاضر به انجام ضربات آنی و نیرومند باشد، به شکلی از اشکال از وظیفه اصلی اش دور نگه داشته می شد تا قوتی باشد دراختیار وزیر دفاع برای روز مبادا. چنان که در کودتای تنی- حکمتیار ازهمین غند استفاده شد و پیش از کودتا نیز برخورد های لفظی بین تنی ورییس جمهور نجیب الله نیز بر سر فرستادن همین غند به خوست آغاز گردیده بود که به زودی منجر به کودتای ضد دولتی تنی – گلبدین گردید.  باری، درآن زمانی که این غند را با زحمات طاقت فرسایی برای حرکت آماده می ساختیم ، بیشتر از 300 نفر سرباز وافسر نداشت و سلاح ثقیله آن را نیز یک بطریه توپچی وپنج عراده تانک تشکیل می دادند؛ اما هرچه بود درآن شرایط یک موهبت بزرگی بود برای کمک به جبهه شرق.
 طیارات محاربوی نیز مطابق با امر سرقوماندانی با به کار بردن تمام ریزرف ها وامکانات و متمرکز ساختن تمام ضربات به نفع جبهه شرق توانستند در طول روز 16 وشب 17 حوت دوصد پرواز محاربوی را انجام دهند. چندین ضربهء اسکاد یا راکت های اوپراتیفی آر- 300 مطابق کوردینات های داده شده بالای محلات تجمع پاکستانی ها ومواضع آتشی شان وارد گردید. این ضربات امکان آن را فراهم ساخت تا قوماندان جبهه شرق خط جدید مدافعه را در دو الی سه صد متری جنوب ، شرق وغرب میدان هوایی جلال آباد به دست آورده ودر طول شب به تحکیم مواضع و خطوط جدید بپردازد.
  راپور محاربوی روز دوم محاربه :
 محل قومنده : میدان هوایی جلال آباد.                                                                                                ساعت : هفت صبح 17 حوت 1367                                                                                             خریطه : 50000/1
گزارش دهنده : تورنجنرال محمد آصف دلاور، لوی درستیز قوای مسلح ج. ا. و قوماندان عمومی جبهه شرق.
" دیروز 16 حوت بیشتر از ده هزار تن ازمخالفین جمهوری افغانستان همراه با صد ها تن افسران و ملیشه های اردوی پاکستان وداوطلبان کشورهای عربی و هزاران تن اهالی اطراف جلال آباد که به مقصد چور وچپاول وغارت شهر ریسمان ها را به کمر بسته کرده وترنگن ها وجوال ها را به دوش انداخته بودند، پس از اجرای انداخت های مکرر و متکاثف توپچی وراکت باران نمودن پوسته ها به نحو برق آسایی از سه استقامت بالای خطوط اول دفاعی شهر جلال آباد حمله ور شده ، هرگونه مقاومت را درهم کوبیده ، قرارگاه فرقه یازده را متصرف ، وسربازان تسلیم شده واسرا را درهمان محل سربریده و الله اکبر گویان به سوی میدان هوایی به صورت دیوانه وار هجوم اورده وحتی به حال دویدن درآمدند تا هرچه زودتر به شهر برسند وغارت وچپاول را آغاز کنند. زیرا از طریق بلند گوها به آنان گفته می شد که همه سربازان دولتی یا تسلیم شده اند ویا فرار کرده وشهر بدون دفاع مانده است.
  ساعت دوازده روز جنرال بارکزی قوماندان قول اردوی نمبر یک توانست با قوت های احتیاط خویش خود را به حوالی ثمرخیل برساند وبرای چند لحظه یی جلو فرار سیل آسای سربازان را بگیرد.  اما درهمین هنگام متأسفانه مورداصابت مرمی یکی از سربازان امنیتی اش قرار گرفته وبه شهادت رسید. درنتیجه فرار بیشتر شد و بی روحیه گی وبی نظمی گسترش یافت، چندان که من به مشکل توانستم قطعات در حال گریز را متوقف بسازم.
  فعلاً خط مدافعه درپنجصد متری جنوب ، جنوب شرق ، شرق و غرب میدان هوایی درکوردینات ها وراقم هایی که از طریق شعبه اوپراسیون گزارش داده شده ، اتخاذ گردیده است. محل سوق واداره قوماندانی عمومی جبهه شرق را قصداً درترمینل میدان هوایی انتخاب و جا به جا کرده ام، تا پرسونل موجودیت من وقوماندانان خویش را در میان شان احساس کرده وروحیه رزمی شان بلند برود.
 تعرض دشمن در طول این مدت چه دیروز وچه شب گذشته دراستقامت های دشت گمبیری، چپرهار و کامه  دفع وطرد گردید وما درآن استقامت ها خطوط مساعد را جهت مدافعه سیال به دست آوردیم. لوای 37 کوماندو ولوای 8 که دراستقامت جنوبی ترین میدان هوایی جا به جا گردیده اند، تحت فشار زیاد قرار دارند به طوری که تا کنون چندین بار به محاربه مشت ویخن با بعضی از باند های دشمن مجبور شده اند. حملات راکتی وتوپچی دشمن بالای تمام خطوط جبهه، محل قومانده، قول اردوی مرکزی، وشهر جلال آباد دوام دارد. تا حال بیشتر از 5000 فیر مرمی سلاح ثقیل دشمن بالای این اهداف اصابت کرده است. اهالی ملکی بسیاری تلف شده اند. تلفات فوت های ما در حدود 200 نفر است؛ اما اسیر ولادرک زیاد داریم وتخنیک وسلاح فراوانی به دست دشمن افتاده است که راپور دقیق آن توسط هیأتی که تعیین کرده ام بعداً تثبیت و تقدیم خواهد شد.
 پیشنهاد ها : 
 کوشش کنید تا هرچه زودتر درحدود یک هزار تن از نیروهای جنگ دیده و با تجربه را برای تقویت توانایی دفاعی جبهه از حساب سایر جبهات تهیه وبه جلال آباد بفرستید. مهمات توپچی " دی- سی " روبه خلاصی است، هرچه زودتر اکمال کنید. هلیکوپتر هارا هرچه عاجلتر جهت انتقال جنازهء مرحوم جنرال بارکزی وتخلیه سایر شهدا وزخمی ها بفرستید. تعداد پرواز های محاربوی کم است، بنابراین پرواز ها را باید طوری تنظیم کنید که درآسمان جلال آباد به صورت پیوسته دیده شوند تا مورال از دست رفته سپاهیان بازگردد. سکاد بیشتربفرستید ؛ ولی مطابق پلان ما وکوردینات هایی که ما می دهیم. و اما نکتهء اخرین : 
از جانب افسران وسربازان جبهه شرق به شخص شما قومندان اعلی قوای مسلح ومردم افغانستان اطمینان می دهم که تا اخرین رمق حیات از سنگر های خویش دفاع کرده ونخواهیم گذاشت تا پای کثیف پاکستانی ها و مزدوران عربی به شهر جلال آباد همیشه بهار گذاشته شود.
*
با استماع گزارش جنرال دلاور درجلسه قوماندانی اعلی قوای مسلح کشور، پیشانی ها کمی باز شده و نفس های حبس شده در قفسه های سینه ها آزاد می شود . داکتر نجیب الله باردیگر با روحیه قوی و توانایی چشمگیرش درسازماندهی امور وسوق واداره عالی درراس نیروهای مسلح افغانستان قرار می گیرد و با پویایی وکیاست ومهارت کم نظیری جریان جنگ را رهببری می کند. او درهمان جلسه بعد از مقمه کوتاهی چنین می گوید :
رفقای قهرمان وسربازان دلیر ما، دیروز درجلال آباد  دربرابر تعرض گسترده دشمنان قسم خوردهءاستقلال و حاکمیت ملی کشور ما به خوبی مقاومت کرده اند.توقف دشمن بعد از آن یورش وتهاجم برق آسا ، درخطوط دست داشتهءفعلی انتظار برده نمی شد. این توقف درواقع به معنی شکست دشمن درنزد ما وهمه جهانیان تلقی گردیده است. بنابراین ضرور است تا این مؤوفقیت را با تحکیم هرچه بیشتر مواضع وسنگر های خویش حفظ کنیم. یعنی قطعات وجزوتام ها را باید چنان درخاک گور کنیم که آنان با فیر ده ها هزار مرمی نتوانند مواضع ما را تصرف کنند واین امر درصورتی میسر خواهد شد که قرارگاه ما با مساعی خسته گی ناپذیر شبا روزی خویش به جلال آباد کمک کنند. او درهمان جلسه پس از ان که برای هر یک از اعضای قرارگاه وظیفه سپرد ، برای معاون اول وزیر دفاع نیز وظیفه سپرد تا بلافاصله به میدان هوایی بگرام پرواز کند. وظیفه او ( من ) این بود که امنیت همه جانبهء میدان هوایی بگرام را اتخاذ نموده وتعداد پرواز  های محاربوی را بیشتر بسازد. زیرا راپور های ارگان های کشف واستخبارات می رسانید که مجاهدین می خواهند از طریق انداخت ها - درصورت توفیق سقوط بگرام-  ، مانع بمباران قوت های شان درجلال آباد گردند ویا دست کم مصؤونیت پروازی هواپیماهایی را که از بگرام برمی خاستند ، با انداخت های راکت های سکر دربالای خط رنوی و ضربات استنگر بالای طیاره ها کاهش داده و بالای مورال رزمی پیلوتان قوای هوایی تاثیر منفی به جا گذارند.
  دربگرام سراسیمه گی وآشفته گی شدیدی به چشم می خورد. بیشترین تشویش از ناحیهء نفوذ مخالفین دردرون جزوتام های فرقه 40 بود که عمدتاً از قوت های قومی واهالی شمالی کابل تشکیل شده بودند. همچنان  گزارش ها وحرف هایی درمورد ارتباط جنرال صنعت الله قوماندان نیروهای هوایی بگرام که یکی از پیلوتان برجسته ، خوش برخورد و با معرفتی بود وبرخی از پیلوتان طیاره های محاربوی با حزب  جمعیت اسلامی.افغانستان استاد ربانی شنیده می شد.  اما من همین که به بگرام رسیدم، به سرعت پلان امنیت ومدافعه میدان هوایی را تدقیق نموده و ازپوسته های امنیتی بازدید کردم . پوسته هایی را که دارای امکانات ضعیف آتشی بودند، تقویت کرده و از امنیت نظامی طلبیدم تا عناصر مشکوک دراین پوسته ها را هرچه زودتر شناسایی وبه وظایف درجه دوم تأمیناتی تبدیل کنند. سپس محل قوماندهء خود را در فرقه 40 پیاده تاسییس کرده وبا پیلوت هایی که اجازه پرواز داشتند به صورت جداگانه ملاقات نموده، ایشان را ارحقیقت تعرض پاکستانی ها بر سرزمین مان آگاه ساختم.  خوشبختانه این اقدامات نتایج مؤثری را درقبال داشت . مثلاً تعداد پرواز های شب وروز درآن نخستین روزان وشبان تعرض حتی تا سطح 230 پرواز محاربوی بالا رفت وهمان طوری که درصفحات گذشته تذکر دادم یکی از این پیلوتان مصطفای شهید بود که پیش ازآن چندان مشهور نبود؛ ولی چون وی دراین جریان روزانه درمدت 24 ساعت بیشتر ار ده بار پرواز می کرد، به زودی مشهور ومحبوب سربازان وافسران جبهه شرق قرار گرفت. جورج آرنی نویسندهء کتاب" افغانستان گذرگاه کشورگشایان "  قهرمانی این پیلوتان وتأثیرات قوای هوایی اردوی افغانستان را درجنگ جلال آباد چنین توصیف می کند :
 " نیروی هوایی افغان با شجاعت تمام درارتفاع کم بمبارد می کردند و مجاهدین می گفتند که پیلوت های آن روسی اند. ولی عدم موجودیت پناهگاه ها [ برای مجاهدین ] نیروی هوایی رژیم را مؤثر ساخته بود. "
 اکمالات مهمات طیاره وروغنیات آن نیز بعد از مدت کوتاهی مشکلی بر مشکلات دیگر که زائیدهء جنگ بود، به بار آورد. اما ماشین دولتی و جنگی دولت دوکتور نجیب الله چنان فعال گردیده بود که بر بسیاری از این دشواری ها غلبه   می کرد و راه های برون رفت ازآن هارا پیدا می نمود.  دوکتور نجیب الله درچنین مواقعی همانند شطرنج باز ماهری، هر حرکت مهره هارا درخانه های سیاه وسفید جنگ زیر نظر داشت و از کلیه توانایی ها وظرفیت های فکری وجسمی اش سود می برد؛ برای مات کردن حریفان قدرتمندش !
 رزمنده گان راه خدا وسربریدن اسیران جنگی :
اما چرا گارنیزیون ثمرخیل درنخستین لحظات جنگ به آن شکل دراماتیک وبرق آسا سقوط کرد؟ اگرچه درراپور رسمی قومندانی عمومی جبهه شرق که عنوانی قوماندان اعلی قوای مسلح افغانستان در دومین روز تعرض پاکستانی ها و مجاهدین سابق اشارهء کوچکی در مورد علل سقوط برق آسای پوسته های امنیتی ثمرخیل تذکر داده شده است ؛ ولی همان طوری که در سطور بالا بیان گردید، پیش از وقوع جنگ گزارش هایی درباره ارتباط گرفتن برخی از قوماندانان با حزب اسلامی آقای حکمتیار وجود داشته بود که براساس همان گزارش ها جنرال نجیب الله ازپست قوماندانی فرقه یازده  سبکدوش وبه عوض وی دگروال احسان به حیث قوماندان این فرقه تعیین می گردد. اما هنوز ارگان های امنیت نظامی و مسؤولین وزارت امنیت دولتی عناصر اصلی این شبکه را کاملاً ردیابی و شناسایی نکرده بودند که سازمان جهنمی استخبارات نظامی پاکستان خطرشناخته شدن عوامل نفوذی خویش را حس می کند و با عجله وشتاب تهاجم گستردهء خود را آغاز می کنند. بنابراین - همان طوری که بعد ها درگارنیزیون خوست اتفاق افتاد-سقوط پوسته ها فقط از اثر خیانت و سازش عوامل نفوذی آی. اس آی  صورت گرفت که پیش از حمله سازماندهی شده بود. این ادعا را شهادت جنرال بارکزی طوطاخیل قوماندان قول اردوی مرکز نیز به اثبات می رساند. این ابر مرد نظامی را هنگامی محافظین ( بادی گاردها) اش توسط فیر مرمی کلاشینکوف از پا درمی آورند که در چند متری ثمر حیل رسیده بود و با رسیدنش به قرارگاه  فرقه وضعیت جنگ می توانست تغییر کند.
 اما،مجاهدین با  سربازانی که یا ازاثر تبلیغ دشمن ویا ازاثرارتباطی که پیش ازحمله با آنان گرفته شده بود سلاح خویش را تسلیم کرده وبه آنان پیوسته بودند، چه کردند؟
بنا برگزارش عفو بین المللی درهنگام تعرض پاکستانی ها ومجاهدین بر شهر جلال آباد، ده ها نفر از سربازان دولتی پس از تسلیم شدن به مجاهدین سابق به وسیله آنان به شهادت رسانیده می شوند. به عنوان مشت نمونه خروار نگاهی می افگنیم به چند مورد سربریدن وتیرباران کردن اسرای جنگ که درصفحه 38 گزارش سال 1995  عفو بین الملل آمده است:  
 " گروه های مجاهدین هنگام محاصره شهر جلال آباد درمارچ واپریل 1989 به قرار گزارش، افسران وسربازان دولتی راپس ازآن که تسلیم شدند، به قتل رسانیدند. دریک حادثه حد اقل بیست تن از سربازان دولتی درثمرخیل در 13 کیلومتری جنوب شرق جلال آباد که دراوایل مارچ 1989 به تصرف مجاهدین درآمد، بلامعطلی پس از تسلیمی کشته شدند. "
 اما شاهدان عینی یعنی همان سربازانی که با قومندان فرقه دگروال احسان ازدریا عبور کرده و بعد ها خود ها را به قول اردو رسانیده بودند، می گفتند که این قتل ها بسیار بی رحمانه وفجیع وبه شکل غیر انسانی انجام می یافت: سروصورت وبدن یکی به وسیله کلاشینکوف غار غار می شد، گلوی دیگری با چاقوی کــُند، بریده می شد وکلهء سرباز دیگری با دیپچیک کلاشینکوف داغان می گردید.
 درجای دیگر گزارش همان سال عفو بین الملل درباره این جنایات که مغایر تمام کنوانسیون های حقوق بشر در برخورد با اسرای جنگی است، چنین می خوانیم :
  " گزارش شده است که درحادثهء دیگری یکی ازنیروهای مجاهدین که شامل داوطلبان وهابی بود، یکتعداد ازعساکر دولتی را که تسلیم شده بودند وحد اقل بیست تن از زنان ومردان غیر نظامی را به صورت اختصاری به قتل رسانیدند. این کشتارها در13 و14 جنوری پس از آن که قریه کوناده درمنطقهء خیوه ولایت ننگرهار به دست نیروهای متذکره [ وهابی] افتاد ، انجام گرفت."
 درصفحه دیگراین گزارش آمده است که اعدام های اختصاری ( صحرایی ) سربازان اسیر شده دولتی به وسیله گروه های مسلح مکرراً درجریان وپس از تجاوز شوروی گزارش داده شده است. این گزارش ها شامل اعدام بیست وپنج تن افسران نظامی دولتی می باشد که دراخیر 1987 درزندان ژوره به وسیله نیروهای جلال الدین حقانی، یک قومندان مجاهدین که سپس به حزب اسلامی پیوست ، انجام گردیده است. همین گروه دراوایل نوامبر 1988 درحدود 70 تن از سپاهیان دولتی را که درپوسته سرحدی تورخم مستقر بودند، با وجود این که تبعیت خود را از مجاهدین اعلام وبه آنان پیوسته بودند، اعدام کرده است. شاهدان گزارش دادند که همه ایشان درقلمرو پاکستان ، فقط آن سوی سرحد تورخم به طور اختصاری اهدام گردیدند.
 درحالی که نه در دین اسلام ونه در کنوانسیون های چهار گانه یی که درمورد اسرای جنگی درژنیو بین کشورهای مختلف جهان به امضاء رسیده است، هیچ موردی را نمی توان یافت که حتی از برخورد خشن و رویهء نامناسب و توهین وتحقیر اسیران جنگی سخن رفته باشد، چه رسد به سربریدن و تیرباران کردن آنان دراثنای جنگ وبدون محاکمه عادلانه. درآخرین کنوانسیون ژنیو که درسال 1949 پس از ختم جنگ جهانی دوم بین کشورها به آمضاء رسید، این مواد شامل بود
- جمع آوری ورسانیدن کمک وخدمات پزشکی به سربازان بیمار وزخمی درجنگ.                                             – رسانیدن  کمک های صحی به غیرنظامیان وبرافراشتن پرچم صلیب سرخ بالای بیمارستان ها وخیمه های صحی صحرایی به منظور هدف قرار نگرفتن این مراکز صحی.                                                                           – حفاظت، کمک و دلجویی از قربانیان جنگ های مسلح که دریک کشور بین قبیله های مختلف ویا احزاب رقیب رخ  می دهد.                                                                                                                                        افزون براین مواد مهم دیگری نیز دراین رابطه آمده است :                                                                        - منع حمله به کسانی که مستقیماً درجنگ شرکت ندارند.                                                                           – منع حمله به افراد مسلحی که سلاح خود را به زمین گذاشته اند.                                                                – منع کردن ازحمله  وانجام رفتار انسانی و بشردوستانه به کسانی که به علت بیماری، جراحت، بازداشت ویا هرعلت دیگری قادر به استعمال اسلحه نباشند ویا ازجنگ دست کشیده باشند .
 دردین اسلام هم درمورد برخورد با اسیران جنگی تأملاتی وجود داشته و گفته شده است که  باید با اسیران جنگی رویه وپیشآمد نیکو صورت گیرد. روایت است که حضرت محمد درباره اسیران جنگ " بدر" خطاب به مسلمانان گفته بود:     " درباره اسیران نیکی کنید " واین درحالی بود که برخی از یاران واصحاب تصور می کردند که اسیران را باید کشــت .  " ابو عزیز " که پرچمدار قریش درجنگ "بدر" بود می گفت : " از روزی که پیامبر سفارش اسیران را کرد، درمیان آنان [ مسلمانان ] خیلی محترم بودیم. آنان تا مارا سیر نمی کردند، خود دست به غذا نمی زدند. "  اما بنابر برخی روایت ها اسیرانی را که تصور می شد با زنده ماندن شان، لطمات شدید به مسلمانان وارد گردد، اعدام می کردند. مانند نصر بن حارث را درجنگ بدر.                                                                                                       
  اما این رزمنده گان راه خدا با این اعمال جنایتکارانه شان در جنگ جلال آباد کشتار کامبین را که درجنگ دوم جهانی به دستوربریا رئیس پولیس مخفی ستالین صورت گرفت، دراذهان تداعی می کند. کشتار غیر انسانی اسیرانی که در آن بیشتر از 25 هزار افسر، انجنییر، سرباز ودانشمندان - مرد وزن- پولیندی بدون محاکمه تیرباران شده بودند.  واما گفتنی است که این عمل جنایتکارانه رزمنده گان راه خدا - بدون آن که خود بدانند- ، خدمت بزرگی بود که به قوای مسلح افغانستان انجام دادند. زیرا سربازانی که این جنایت وسبعیت را به چشم سر مشاهده کرده بودند، هرگز نمی خواستند بدان شیوه وحشیانه وغیر انسانی توسط کسانی که خود هارا سربازان خداوند می پنداشتند، قصابی شوند. بنــابراین آنان ترجیــــح   می دادند تا درمیدان جنگ کشته شوند و از آنان به حیث قهرمانان وطن یاد شود، نه به حیث آدم های ترسو وزبونی که به وطن خویش خیانت کرده وآلهء دست دشمن گردیده اند.
 روز های دشوار:
 سترجنرال پروفیسور محمود قارییف ( گرییف ) که درهنگام جنگ جلال آباد، دگرجنرال و سرمستشار نظامی اتحاد شوروی وقت در افغانستان بود، درباره دشواری های آن روزگار درکتاب معروفش " افغانستان پس از بازگشت سپاهیان شوروی  " که به وسیله ء مترجم چیره دست و تحلیل گر مسایل سیاسی آقای عزیز آریانفر برگردان شده است چنین می نویسد :
 " نبرد درجلال آباد بیش از دوماه به درازا کشید. پس ازهرناکامی یا وخامت اوضاع تقاضای نومیدانه درخواست کمک بلند می شد. مگر دیگر نیرویی نبود تا به جلال آباد اعزام گردد. من با جنرال های افغانی به نواحی مختلف کابل رفتم.     ( بیشتر با جنرال رفیع یا جنرال دلاور – اما به نظر می رسد که قارییف درنوشتن نام جنرال دلاور دراین جااشتباه کرده باشد. زیرا اگر دلاور درآن نخستین روز های جنگ درکابل بود وباوی به نواحی مختلف شهر کابل سرمی زد، پس در جلال آباد چه کسی جیهه را سوق واداره می کرد. به نظراین نگارنده شخص دومی شاید دگرجنرال افضل لودین بوده باشد که درآن موقع قوماندان عمومی گارنیزیون شهرکابل بود. )  تانیروهای ذخایراستفاده ناشده را بیابم. سرانجام روزی گذر ما به یک کارخانه کوچک تعمیر جنگ افزار افتاد. ما درآن جا نزدیک به هفتاد دستگاه زرهپوش، خود رو ونفربرزرهی وبیش از یک صد دستگاه توپ را یافتیم که همه از کار افتیده بودند.  انواع دیگر جنگ افزار نیر کم نبود. کارخانه به علت این که سیم های برق کار نمی کرد، ازکار افتاده بود. بسیاری از کارگران به علت این که مزد کار شان پرداخته نشده بود، کارخانه را ترک گفته بودند . فشرده سخن کارخانه بسته بود. من به رییس جمهور پیشنهاد کردم تا به این کارخانه برود. رییس جمهور با آشنایی با کارخانه وبررسی وضعیت ، دستور های بایسته را درباره راه اندازی خط برق رسانی ، تسریع ترمیم جنگ افزار ها وجمع آوری پرسونل برای تشکیل یک تیپ ( لوا ) ی جدید زرهپوش، یک غند توپخانه ویک غند پیاده داد. ما هر روز اجرای دستورهای رییس جمهور را مراقبت می کردیم وپیوسته بر وزیران برق، دفاع ودیگر ارگان ها فشار می آرودیم. سپس هنگامی که دیگر یگان ها تشکیل گردیدند، مترصد تمرینات آنان دراردوگاه بودیم تا این که آنان را به جلال آباد فرستادیم . افزون برآن برای جبران تلفات نفراتی از مزار شریف ، هرات ودیگر نواحی کشور به جلال آباد گسیل شدند."
افزون براین دشواری ها، مشکلات دیگری نیز وجود داشت که حتی بیشتر از آنچه سترجنرال گرییف برشمرده است، حایز اهمیت بود که می توان از قطع شاهراه کابل- جلال آباد درحصهء تنگی ابریشم، یا حملات گاه وبیگاه جنگجویان احمد شاه مسعود بالای پوسته های امنیتی شاهراه سالنک یا حمله بالای برخی از شهر ها به منظور مصروف ساختن قوای مسلح افغانستان درچندین جبهه . درست همان  سترتیژیی که جنرال اختر عبدالرحمن طرح کرده بود : ستراتیژی " مرگ از هزار جناح " .
 دگروال یوسف رییس اداره بخش مجاهدین آی اس آی درصفحه 249 کتابش " تلک خرس " این ستراتیژی را چنین شرح می دهد :
 " ما، قبل از انفصال جنرال اختر از ریاست آی. اس آی یک ستراتیژی عملیاتیی را رویدست گرفتیم که درعرصه ماقبل ومابعد خروج شوروی ها جریان داشت. هدف این ستراتیژی سقوط کابل بود. اگر مردمان کابل و اگرنیروهای افغانی مقیم کابل راه می دادند، درآن صورت ما رباینده گان جنگ بودیم ؛ ولی امکان آن را درحمله مستقیم جستجو نمی کردیم ؛ بل شهر کابل باید به حال یک محاصره کامل درآورده می شد. یعنی با قحطی آرد، مواد غذایی ومواد سوخت وهمچنان با قلت پرسونل عسکری باید به انحطاط سوق داده شده واز وسایلی که به واسطه آن می رزمید، باید محروم ساخته می شد. صرف وصرف درنتیجه همین اقدامات بود که آن ها باید تسلیم می شدند ویا این که به رهبران کمونیست شان هجوم       می بردند. ما دراین فکر نبودیم که مجاهدین آماده یک حمله " منظمی " اند ویا درآوردن آن لازم باشد. ما متفق بودیم که ستراتیژی مرگ از هزار جناح باید در تاکید بیشتر شان درکابل وخطوط اکمالاتی آن همچنان ادامه یابد. نقشه بیست ودوم نشان می دهد ( مراجعه شود به کتاب تلک خرس ) که ماچه طرح هایی در نظر داشتیم. کابل باید ذریعه پایگاه های مجاهدین که وقتاً فوقتاً حملات نیز ازان صورت می گرفت، به حال محاصره درآورده می شد..... تأسیس یک تعداد مواضع بازدارنده درسرتاسر راه های ارتباطی از سرحد شوروی تا کابل واز جانب کندهار به کابل درنظر گرفته شد تا از انتقال سهولت های لوژستیکی به رژیم جلوگیری نماید. قویترین انسداد راه درنواحی تونل سالنگ که نقطه اصلی اختناق کابل پنداشته می شد، ایجاد می گردید... "
 اما در جریان جنگ جلال آباد این انسداد بار ها وبارها درشاهراه کابل – جلال آباد به وسیله مجاهدین وحامیان آیشان صورت گرفت. مثلاً درحمله یی که به تاریخ 21 جوزای 1368 درتنگی ابریشم صورت گرفت، آنان توانستند یکی از کاروان های اکمالاتی نظامی – ملکی را به آتش بکشند. نظامی – ملکی به خاطر آن که درعقب این کاروان موتر های ملکی درحرکت بود. موتر های مینی بوس مسافر بری و موترهای لاری وبارداری که معمولاً اموال و امتعه تجارتی بازرگانان ودکانداران را به شرق کشور انتقال می دادند. آنان برعلاوه نظامی ها افراد ملکی اعم از کودکان، دختران وزنان و پیرمردان را نیز به شهادت رسانیده وداغ ننگ دیگری بر دامن پرخون شان به جا گذاشته بودند. تلفات وضایعات قطار اکمالاتی مذکور به شرح زیر بود :
  اسیر: 269 تن ازاهالی ملکی ( شامل کودکان وبانوان ) که مبارزان راه خدا ازجمله این اسیران چندین تن شان را به کوه بالا کرده وبالای آنان دسته جمعی تجاوز کرده بودند. اسرای نظامی 87 تن . جمله : 356 تن.                                  شهید : 58 تن شهید از اهالی ملکی ( شامل کودکان وزنان ) و 56 تن از جمله نظامیان . جمله 104 تن                     زخمی : 54 تن از جملهع اهالی ملکی ( شامل اطفال وبانوان ) و 48 تن پرسونل نظامی . جمله 102 تن                     لادرک : 21 تن از اهالی ملکی ( شامل کودکان وزنان ) و 63 تن از نظامیان . جمله 84 تن.                               حمع کل تلفات انسانی :  646 تن .
 ضایعات وسایط ومواد مادی ولوژستیکی : وسایط حریق شده : 125 عراده شامل تانک ها، زرهپوش ها، تانکر های مملو از ممر و سرویس های مینی بوس ملکی ولاری ها با اجناس بازرگانی.
اما این تنها یک زخم کوچک بود که بنابر ستراتیژی طرح شده توسط آی اس آی بر پیکر زخمی قوای مسلح ودولت افغانستان وارد می شد. زخم های دیگری مانند حمله محاهدین بالای قطعه 666 کوماندو درخوست نیز توانایی وقابلیت های رزمی رژیم را به چالش می کشانیدند وآسیب های جبران ناپذیر وارد می کردند. درآن حمله که بنابر کمک ورهنمایی افسران ارتباطی وعوامل نفوذی مجاهدین صورت گرفت وبه پیروزی رسید، بیشتراز یک صد تن افسر وسرباز شهید، زخمی ، اسیر ولادرک گردیده و 408 میل سلاح پیاده به دست مجاهدین افتاده بود.
 اما اگرچه همه این حوادث زخم های خونین برپیکر قوای مسلح افغانستان وارد می کرد ؛ولی درپهلوی آن دولت نیز هزاران زخم بزرگ وکوچک دراین گوشه وآن گوشهء کشور بر محاهدین سابق و حامیانش وارد می نمود که به حیث مشت نمونه خروار می توان از اصابت راکت اسکاد بریکی از قرارگاه های مجاهدین درمنطقه سروبی یاد کنیم.          
     رحیم وردگ و جنگ جلال آباد : 
  گروپ های جنگجوی مجاهدین که گهگاهی بالای پوسته های امنیتی تنگی ابریشم حمله کرده و کاروان های تدارکاتی نظامی و غیر نظامی را به آتش می کشیدند، بارها مورد حملات راکتی وتوپچی اردوی افغانستان قرار می گرفتند. آقای حامد علمی درسلسله گزارش هایش به رادیوی بی بی سی دربارهء یکی از این ضربات مرگبارکه درحاشیه جنگ جلال آباد اتفاق افتاده بود، چنین می گوید :
  " گوینده خبر فارسی بی بی سی : گزارشی مبنی بر حمله راکتی حکومت کابل بالای یک قرارگاه مجاهدین درشرق افغانستان تائید شده است. منابع خبری مجاهدین می گویند که حکومت کابل علیه تجمع نیروهای شان از اسکاد استفاده نموده است. اینک حامد علمی از پشاور به جزئیات این گزارش نظر انداخته که تقدیم می کند.                                  یکی ازمراکز مجاهدین دو روز قبل هنگامی مورد حمله راکتی حکومت کابل قرار گرفت که فرماندهان وافسران ارشد مجاهدین درمورد قطع عملیات قطع شاهراه کابل – جلال آباد درمنطقه منی درصد کیلومتری شرق شهر کابل مشغول گفتگو بودند. فرماندهان نظامی که از پشاور به این منطقه رفته و مجاهدین محلی تصمیم داشتند تا سلسله عملیات مشترک را به راه انداخته وگردهم آیی اضافه از صد مجاهد را تشکیل داده بودند. ساعت 4 عصر بود که صدای مهیب دراثر انفجار راکتی درنزدیکی محل تجمع آن ها شنیده شد. لحظه بعد اجساد مجروحین وکشته شده گان و غریو مجاهدین وفرماندهان همه جا را فرا گرفت. وبه زودی دریافتند که شش تن کشته و25 تن دیگر مجروح شده اند که درمیان مجروحین جنرال رحیم وردک معاون فرمانده نیروهای محاذ ملی اسلامی افغانستان و داکتر شاهرخ گران آمر مجاهدین این گروه درولایت کابل شامل بودند. مقامات محاذ ملی اسلامی گفته اند که تصمیم شان مبنی بر قطع شاهراه با همکاری سایر گروه ها عملی خواهد شد؛ اما نگفتند که درکنار قطع شاهراه کابل – جلال آباد قصد حمله برمراکز وپایگاه های حکومتی دراین ولایات را دارند یا نی ؟ "
 مدت ها بعد پس ازآن که داکتر نجیب الله نتوانست درنیمه شب 27 حمل 1371 خورشیدی کشور را به صورت پنهانی ترک بگوید وبه دفتر اسکاپ ملل متحد درکابل پناهنده شد؛ جنرال رحیم وردگ که همصنفی من درلیسه حبیبیه کابل و پوهنزی پیاده حربی پوهنتون بود، لنگان لنگان  به دفترم در گارنیزیون کابل آمد. وی که به کمک چوب دست قدم بر       می داشت وبا تأنی و آخ و وای نشست وبرخاست می کرد، دربرابر پرسشم  که" چرا می لنگی ؟"  ، همین سخنانی را گفت که حامد علمی سال ها پیش در بی بی سی گزارش داده بود؛ اما هنگامی که او سخن می گفت وبا شرح وبسط و آب وتاب فراوان از حادثه اصابت راکت سخن می گفت ؛ من به فکر همان دختران وبانوانی بودم که در حادثهء 21 جوزای 1368 توسط همین رزمنده گان راه حق ! به کوه ها برده شده وبالای شان تجاوز صورت گرفته بود: ای کشته کی را کشتی تا کشته شدی زار؟
  درارتباط به باز بودن و یا مسدود بودن شاهراه کابل- جلال آباد سخنان فکاهی گونه محمدانور جگـد لک آمر مجاهدین سروبی را نباید ناخوانده گذاشت واین مبحث را بست. او که درحال حاضر درحکومت حامد کرزی والی ولایت قندوز است، زمانی دربرابراین پرسش که اگر شاهراه کابل – جلال آباد را مسدود ساخته اید، پس این همه قطار های اکمالاتی که هرروز وارد شهر می شوند، از کدام راه به جلال آباد می رسند ؛ گفته بود که این تکتیک حکومت کابل است :
 " .. آن ها دست به مانور جدید زدند، طوری که شبانه موتر ها وتانک های شان رابه منطقهء درونته می فرستادند و روزانه آن ها را داخل شهر جلال آباد می کردند وچنان وانمود می ساختند که شاهراه باز است وکاروان های نظامی از کابل می رسد . این تاکتیک حکومت اولاً روحیه مدافعین واهالی را بالا برد و از طرف دیگر درصفوف شکنند مجاهدین درز عمیق ایجاد کرد وسال ها سوء ظن وبی اعتمادی بین مجاهدین دیده می شد . "
   این حرف ها به خاطری خنده دار است که درآن شرایطی که یک قطره تیل پیدا نمی شد و حکم کیمیا را داشت، قوماندانی جبهه شرق مواد ممر ار کجا تهیه می کرد تا برای رفت وبرگشت شبانه این همه وسایط تا منطقه درونته  کفایت کند؟
  درارتباط با بزرگ راه کابل سالنگ دریکی از نوشته های جناب رزاق مامون نویسنده ،پژوهشگرو آگاه درمسایل سیاسی که به ارتباط قتل آحمد شاه مسعود نوشته شده ؛ آمده است که امریکا قبل ازآغاز یورش برجلال آباد، نیم ملیون دالر دراختیار احمد شاه مسعود قرار داد تا با شروع عملیات جنگی مشترک مجاهدین ، عرب ها وقطعات پاکستانی برجلال آباد، بزرگ راه سالنگ را مسدود کنند تا ارتش رژیم داکتر نجیب الله ازحیث تدارکات جنگ درتنگنا بیافتد وشهر جلال آباد به دست مهاجمان سقوط کند. مسعود با آن که پول ارسالی امریکا را دریافت کرد؛ اما حین جنگ هیچ حمله یی بر گذرگاه ستراتیژیک سالنگ انجام نداد . این حادثه خشم سیا را برانگیخت.  
  کابل را باید با بلند گو ها تصرف کرد :
  یکی دیگر از مشکلاتی که فرا راه دولت و قوت های مسلح کشور قرار داشت، تبلیغات روز افزونی بود که پیوسته وهر روزه توسط رادیو های جهان منجمله بی بی سی و صدای امریکا وآلمان برضد دولت جمهوری افغانستان انجام می یافت. پاکستانی ها بعد ازخروج نیرو های شوروی از افغانستان  به مجاهدین می گفتند که اگر چند لودسپیکر را درشهر کابل و درجوار قشله های نظامی نصب کرده و به عساکر بگویید که تسلیم شوند، کابل سقوط می کند. آنان می گفتند که چون حکومت کابل روحیه جنگی ندارد بنابراین سران شان فرار کرده و حکومت را به شما ( مجاهدین ) می سپارند.  بنابراین تصور عمومی چنان بود که کابل بعد از خروج نیروهای شوروی سقوط می کند . مثلاً یکی از افسران اردوی پاکستان به احمد شاه مسعود گفته بود که کابل را می توان با بلند گوها فتح کرد. اما مسعود گفته بود که چون ما درداخل کشور هستیم می دانیم که گرفتن یک پوسته چقدر مشکل است، چه رسد به گرفتن کابل!
 اما شاید از اثر همین اوهام  وخیال ها بود که جنرال حمید گل پاکستانی و گلبدین حکمتیار افغانی تصور می کردند که جلال آباد در ظرف یک هفته سقوط می کند وبعد از آن نوبت کابل می رسد. حامد علمی می نویسد که دریکی از جلسات قوماندانان مجاهدین درپشاور سخن از مدت مقاومت حکومت کابل مطرح گردید. یکی از قوماندانان حاضر درجلسه         می گفت :" چند هفته قبل از جنگ جلال آباد جلسه یی به اشتراک قوماندانان جهادی ننگرهار دریکی از دفاتر اداره استخبارات نظامی پاکستان درشهر پشاور دایر گردید. درآن جلسه قوماندانان مشهور ننگرهار مانند انجنییر غفار، حضرت علی، انجنییر محمود، حاجی شاه نور، حاجی شمال خان، محمد زمان، سیدمحمد پهلوان و چند تن دیگراشتراک داشتند. علاوه برقوماندانان ننگرهار من نیز دعوت شده بودم زیرا ساحه عملیاتی من شاهراه کابل – جلال آباد بود. دران جلسه یکی ازافسران نظامی پاکستانی به نام جنجوعه نیز منحیث شاهد حضور داشت. بحث روی موضوع جلال آباد آغاز شد و قوماندانان به این نظر بودند که شهر جلال آباد درظرف کمتراز یک هفته سقو ط می کند.. "
 حاجی دین محمد معاون یونس خالص ووزیر اطلاعات درحکومت مؤقت مجاهدین می گفت که اردوی افغانستان جهت خودرا تغیرمی دهد ودرحملهء نهایی بالای کابل سهم می گیرند. او گفته بود که شهریان کابل با ما هستند وبه ما در طول این همه سال ها اطمینان داده اند که با ما هستند. پس زمان آن رسیده است که گفته های شان را درعمل پیاده کنند وکار مارا آسان سازند.
 اما اگرچه جنگ درجلال آباد بیداد می کرد وخشک وتر را می سوزانید، ماشین حکومت داکتر نجیب الله همچنان فعال بود که کمتر کسی ازغیر نظامیان بوی جنگ را درکابل استشمام می کردند. زیرا جلو قحطی گرفته شده بود. معاش ماهوار مامورین ومواد کوپونی شان درست در وقت معین حواله وتادیه می شد. برق وآب وجود داشت. مکتب ها و دانشگاه ها باز بودند. پرواز های هواپیماهای آریانا  به  داخل وخارج کشور جریان داشت. نماینده گی های سیاسی بسیاری کشور ها در کابل باز بود وهیچ سفارت ویا قنسولگریی به مناسبت جنگ جلال آباد مسدود نشده بود وچنین به نظر        می رسید که درکابل وشهرهای دیگر افغانستان خورشید در زمان معین همچنان از شرق کشور برمی خیزد و انوار طلایی آن برهمه آفاق وانفس به یک سان می تابد وبه یک سان زنده گی وحیات می بخشد.
 بازتاب جنگ جلال آباد در دهلیزهای دیپلماتیک :
محمدنبی عظیمی

                                    اشتراک پاکستانی ها وعرب ها درجنگ جلال آباد :   
   ازآن جایی که هیچ اثر وگزارش تاریخی درمورد جنگ های سالیان اخیر درافغانستان، بدون بازتاب دادن نقش خصمانه و دخالت های مستقیم ویا غیر مستقیم کشور های همسایه، به ویژه همسایه آزمند مان پاکستان ، نمی تواند کامل باشد؛ بنابراین دراین مختصر کوشش می شود تا به صورت فشرده چند سطری درمورد ابعاد این مداخله درجنگ های افغانستان و به خصوص درجنگ جلال آباد تقدیم گردد.یعنی درمورد جنگی که همین چند روز پیش تلویزیون دولتی وتلویزیون های شخصی وخصوصی  افغانستان بانمایش فلمی که قهرمان آن وزیر دفاع دولت کنونی بود، آن را " پیروزی مجاهدین درولایت ننگرهار " عنوان کردند. درحالی که تا همین لحظه هیچ نویسنده، پژوهشگر وگزارشگری اعم ازعرب و عجم ، مجاهد و غیرمجاهد، پاکستانی و یا امریکایی وانگلیسی این جنگ را پیروزی نی؛ بل شکست بزرگ مجاهدین در جنگ جلال آباد می شمارند و می پندارند.  گفتنی است که متأسفانه من فقط دقایق اخیر این فلم را دیده ام ؛ اما همین که آن را به صورت کامل ببینم ، دیدگاه هایم را منحیث یک کارشناس نظامی و اشتراک کننده دراین جنگ ؛ درمورد این دروغ بزرگ با خواننده گرامی درمیان خواهم گذاشت.
بگذریم :
  اگرچه تا دیروز برخی از پژوهشگران و نویسنده گان جبهه فرهنگی مجاهدین پیشین ، از وجود نیروهای عرب ووهابی های سودانی ، الجزایری ، مصری و اشتراک ملیشه های پاکستانی در جنگ جلال آباد و جنگ های خوست ، پغمان ، تنگی واخجان ، گردیز وسایر جبهه های جنگ افغانستان انکار می کردند ؛ ولی امروز دیگرهمه می دانند که سازمان جهنمی استخبارات نظامی پاکستان برای پیروزی در جنگ های افغانستان و به ویزه جنگ جلال آباد از تمام امکانات وتوانایی های خویش استفاده کرده بود. نقش آی اس آی از طریق به کارگیری محرمانه پرسنل نظامی پاکستان در لباس مجاهدین افغان و اشتراک 17 جنرال پاکستانی جهت سوق واداره جنگ جلال آباد دیگر بر کسی پوشیده نیست. همچنان آموزش و تجهیز وتسلیح مجاهدین و طراحی عملیات های نظامی آنان و گسیل نمودن نخبه ترین نظامیان پاکستانی به عنوان مشاور برای قوماندانان مجاهدین اظهر من الشمس است. اشتراک وسایط آتشدار فرقه های 11 و18 پاکستانی و اکمالات مهمات و مواد لوژستیکی جنگ توسط وسایط وپرسونل این فرقه ها در داخل مرز افغانستان بار ها وبارها از طریق رسانه های آن زمان درسطح جهانی بازتاب یافته بود. امروزه دیگر کسی نیست که ازبرپایی هفت اردوگاه آموزش نظامی برای مجاهدین پیشین درخاک پاکستان چیزی نداند. در سازمان جهنمی استخبارات نظامی پاکستان ازجنرال پرویز کیانی گرفته تا جنرال اختر عبدالرحمان و جنرال حمید گل ؛ کسی یافت نمی شد که درمسأله ناتوان ساختن نظامی و اقتصادی دولت های وقت افغانستان عقیدهء دیگری داشته باشد. این سازمان که درسال 1948 پس ازنخستین جنگ بین هند وپاکستان توسط یک جنرال انگلیس که ریاست ستاد ارتش ( ستر درستیز ) پاکستان را به عهده داشت، شکل گرفت، ارگانی است که هرسه نیروی دفاعی پاکستان ( قوای زمینی، هوایی وبحری ) رازیر پوشش امنیتی خویش قرار داده  ووظیفهء آن دفاع از مرزهای جغرافیایی وایدیولوژیکی پاکستان است.  گفتنی است که دردورانی که جنرال حمید گل 1987-  1989رییس این سازمان جهنمی بود، آی اس آی به اوج قدرت خویش رسیده بود. جنرال حمید گل مذکور یکی از طراحان جنگ جلال آباد ویکی از طرفداران پرشور پیروزی سریع مجاهدین یا در واقع پیروزی پاکستانی ها در این جنگ بود. همچنان وی در تولد نیروی سیاه وچرکین طالبان نقش اساسی داشت وبه همین سبب به عنوان پدر طالبان یاد می شود. این مطلب نیز گفتنی است که سازمان جهنمی آی اس آی در دوران جهاد با سازمان سی آی ای ( سیا ) امریکا  همکاری مستقیم داشته واز همدیگر تأثیر پذیر بوده اند . همچنان این سازمان به حیث یک ارگان برتر امنیتی نقش مهمی را درتحولات سیاسی – نظامی کشورش ایفا کرده است . ازجمله دربرگناری وروی کار آمدن حکومت ها در چند دهه اخیردر پاکستان.دربارهء رؤسای سازمان استخبارات نظامی پاکستان شاید این نکته ها نیز جالب باشند : اختر عبدالرحمن از سال 1980 الی 1987به حیث رییس آی اس آی خدمت کرده است که طولانی ترین زمان خدمت دراین پست را تشکیل می دهد. جنرال حمید گل ازسال 1987 الی 1989 رییس این اداره بود و آن ارگان را به اوج قدرت وصلاحیت رسانید. پس ازوی جنرال اسد درانی  ازسال 1990 تا 1992 و جنرال احمد شجاع پاشا از سال 2008 تا 2012 رییس این اداره جهنمی بودند. گفته می شود که درحال حاضر شخصی به نام جنرال ظهیر الاسلام رییس این سازمان شده است.
 دربارهء اشتراک اردوی پاکستان در جنگ های افغانستان به ویژه در جنگ جلال آباد کافی است پرسیده شود که اگرارتش پاکستان درشعله ور ساختن این جنگ ها دخیل ودست دراز نمی داشت ، چگونه بیش از چهارملیون مرمی ریاکتیف و موشک های زمین به زمین وضد طیاره در ظرف هشت ماه پس از بازگشت سپاهیان شوروی بالای شهرها ، روستا ها و تأسیسات نظامی دولت جمهوری افغانستان ازسوی مخالفین دولت ریخته می شد؟ ( نگ به ص 322 جنگ درافغانستان )  اگر اکمالات مجاهدین پیشین توسط چند قاطر ویابوی چموشی که درفلم " پیروزی محاهدین درجنگ جلال آباد " نشان داده می شود، اجرا می شد، پس برای انتقال این چهار ملیون مرمی ریاکتیف و موشک های زمین به زمین بی ام – 12 سال ها نی بل قرن ها ضرورت بود. درحالی که نه تنها حامد علمی در نوشته اش از وجود لاری های عظیم اکمالاتی ارتش پاکستان جهت اکمالات مهمات مجاهدین خبر می دهد؛ بل نویسنده گان بی طرف دیگر نیز مانند ستیو کول درزمینه معلومات جامعی تقدیم داشته اند . حامد علمی در بخشی ا زنوشته می نویسد : " .. لاری های عظیم با راننده گان پاکستانی اکمالات مجاهدین را به عهده دارند وعمدتاً اکمالات از طرف شب صورت می گیرد ...... بنابر ادعای یک فرمانده مولوی خالص که مسؤول اکمالات مجاهدین شهر است، روزانه 60 لاری سلاح [ مهمات ] به تنظیم وی داده می شود. " درص 208 جنگ اشباح نیز درمورد این که چگونه اکمالات محاهدین پیشین را آی اس آی وارتش پاکستان انجام می داد ، چنین می خوانیم : .. درماه اکتوبر1990 سی آی ای ازیک اقدام یک جانبهء دیگر آی اس آی اطلاع حاصل کرد. چندین صد موتر پاکستانی که چهل هزار راکت دوربرد زمین به زمین [ سکر ] را حمل می کرد، از مرزگذشت وجانب کابل حرکت نمود.حکمتیار می خواست با راکت باران بی سابقه خویش پایتخت را به تسلیمی وادارد. " درص 210 همان کتاب چنین می خوانیم :" ..سی آی. ای به پاکستانی ها هدایت داد که لاری های بیشتری را با استفاده ازراهی که جدیداً ساخته شده بود، برای مسعود ارسال دارند. به اساس امر مستقیم سفارت امریکا مسعود اولین دستهء محدود راکت های ستنگر را به دست آورد. دریک مرحله دوصد وپنجاه لاری مهمات مرز را به قصد پنجشیر ترک گفت. "
  ارسال اسلحه ء ثقلیلی که برای تشدید جنگ ها وپیروزی مجاهدین از سوی سی آی ای تهیه شده بود؛ نیز بدون همکاری مستقیم ارتش پاکستان وسازمان استخباراتی نظامی آن به داخل خاک افغانستان ناممکن بود. مثلاً فرستادن تانک های ت- 62 و تی-70 که از نیروهای صدام حسین درجنگ خلیج به دست آمده بود ویا برای انتقال توپ های 37 م م و 57 م م نیز به راننده تانک ، نشانزن و لاری های بزرگ ضرورت بود که مجاهدین دراختیار نداشتند. این نکته ها هم گفتنی اند که دراین بازارمکاره تولید ، فروش وارسال اسلحه برای نابودی وازپا درآوردن دولت نوپای جمهوری افغانستان کشور های دیگری مانند چین ومصر ودیگران نیز نقش برجسته یی داشته اند. نقشی که مصری ها بازی می کردند، دلایل ویژه یی داشت؛ زیرا مدل ومارک اسلحه یی که تولید می کردند، روسی بود و این امر باعث می شد تا ایالات متحده امریکا ارسال جنگ افزار ومهمات جنگی را به مجاهدین پیشین انکار کند. بدینترتیب بخش اعظم جنگ افزارهایی مدل روسی که به دست تنظیم های جهادی می رسید، درفابریکه های اسلحه سازی مصر مونتاژ می شد واین درحالی بود که بسیاری از پرزه جات خرد وبزرگ آن جنگ افزارها را کمپانی های بزرگ کشورهای غربی و ایالات متحده امریکا به سفارش و همکاری سازمان استخباراتی سی . آی. ای. تولید می کردند. مثلاً کارخانه  " سکر " درمحلی درنزدیکی قاهره شروع به تولید نوع مصری موشک های زمین به هوای نوع سام -7 روسی ، موشک های زمین به زمین ، ماین های ضد تانک وماشیندار های کلاشینکوف آکا -47 کرد؛ اما چون برخی ازاین جنگ افزار ها مانند راکت اندازها، ماشیندار های ثقیل، ماشیندارهای 4 میلهء دافع هوا به صورت درست کار نمی کرد واکثراً انقطاع می نمود بنابراین" اداره دفاع " با همکاری سیا ترتیباتی اتخاذ کرد تا این جنگ افزارها درفابریکه های امریکایی تولید شوند.                                                                            
از چین موشک های 107 م م که توسط سیا خریداری شده بود به مجاهدین می رسید .منزل مؤثر این موشک ها 9 کیلومتر بود وازسکو های پرتاب خارج از خطوط دفاعی نیروهای دولتی وشوروی پرتاب می شدند ؛ ولی این موشک ها به عوض این که به تأسیسات نظامی آسیب برسانند ، به منازل مسکونی مردم برخورد کرده وتلفات زیادی به وجود می آوردند . از جنوری 1980 که چین نیز موشک های سام – 7 تولید می کرد، از این اسلحه نیز برای سرنگون ساختن هلیکوپتر های روسی و افغانی استفاده می شد ؛ اما بنا بر گفتهء جنرال  ادوارد مایر که از سال 1979 تا اواسط 1983 لوی درستیز اردوی امریکا بود، چون این جنگ افزار ها کارآیی ومؤثریت لازم را نداشتند، کمپانی هوایی " هوگس " بنا بر اصرار ویلیام کیسی به تولید بخش انفجاری آن ها پرداخت تا درموشک های ساخت مصر تعبیه شوند. کیسی همچنان به مایر گفته بود که قصد دارد تولید سام -7 را به کمک فرانسه ، بریتانیا افزایش دهد. ( دیده شودصفحه 81 "پشت پرده افغانستان")
 اما ابعاد این مداخله و کمک به مجاهدین چنان گسترده بود که  سی آی ای برای انتقال مواد مادی نظامی مجاهدین پیشین و ذخیره سازی سلاح ومهمات در داخل مرز های افغانستان -- بر علاوه تهیه موتر های پیکپ برای قوماندانان وموتر های لاری برای انتقال اسلحه ، مهمات و مواد مادی-- ، به عوض قاطرهایی که به نسبت حمل موشکهای استنگر وبلوپایب  انگارمعیوب و چموش شده و یا از اثر بیماری های همه گیر حیوانی مرده باشند ، تعداد زیاد قاطر را از ایالت " تنسی " با هواپیما های بویینگ 747 به پاکستان انتقال داده بود. درحالی که ملک ملک را خر گرفته بود !!
تا اوایل سال 1986 دگروال یوسف که از سوی آی اس آی مسؤول امور نظامی مجاهدین بود، شبکه وسیعی از کمپ های آموزش نظامی را برای مجاهدین در نزدیکی های سرحدات با افغانستان ایجاد کرده بود. بنابر گفته های دگروال یوسف در سال 1985 به تعداد 17700 ودر سال 1986 به تعداد 19400 تن در این کمپ ها آموزش دیده بودند و درسال 1987 یعنی زمانی که دگروال موصوف از آی اس آی تبدیل شد، تعداد این افراد آموزش دیده در داخل خاک پاکستان و در کمپ های آی اس آی به 80 هزار مجاهد و عرب های اجیر و داوطلب می رسید. همچنان بر اساس معلومات ستیوکول نیز در این کمپ ها سالانه هژده هزار مجاهد آموزش جنگی می دیدند که شامل تنظیم های جهادی و رزمنده گان داوطلب واجیر عربی بود . دراین کمپ ها نخست صورت استفاده ازاسلحه خفیفه و تکتیک ( تعلیم وتربیه منفرده ودلگی ) تعلیم داده می شد  و بعد ازختم بهترین های شان برای دوره های تخصصی انتخاب و تعلیم وتربیه می شدند. همچنان برای جنگ های شهری، فرش نمودن ماین، استعمال راکت های زمین به زمین وزمین به هوا ونشانزن های ماهر را درصنف ها واردوگاه های نظامی ویژه یی تحت تعلیم وتربیه قرار می دادند.
جنرال یوسف نویسندهء کتاب " تلک خرس " که یکی ا زدستیاران اصلی جنرال اختر عبدارحمن رییس آی اس آی بود نیز در بارهء آموزش، تسلیح و تجهیز مجاهدین می نویسد : " من به حیث رییس شعبه افغانی در آی اس آی نه تنها مسؤولیت آموزش وتسلیح مجاهدین را به عهده داشتم؛ بل که عملیات شان را نیز طراحی می کردم.... ما درطی سال 1983 ده هزار تن اسلحه ومهمات را تسلیم شدیم، درحالی که این رقم در 1987 به 65 هزار تن می رسید. قسمت عمده این اسلحه از چین، مصر وبعد ها اسراییل سرازیر می شد که به احزاب هفت گانه مقاومت تحویل داده می شد... هدف ما نه تنها خروج شوروی ها از افغانستان، بل که طرد کمونیست های افغانستان از کابل بود.... روی همین ملحوظ بود که کابل باید مشتعل می گردید وتباه می شد. ..این بود سرمنزل مقصود ما ."
 بنابر گفتهء ستیوکول سرانجام: " سی آی ای و آی اس آی - برای تصرف خوست - استراتیژیی را انتخاب کردند که درگذشته  ( در جنگ جلال آباد ) ناکام شده بود.این استراتیژی عبارت بود از حمله همه جانبه بریکی از شهر های مرزی با شرکت مخفی نیروهای مسلح پاکستان.( دیده شود صفحه 217 جنگ اشباح)  
 درآن سال ها جهاد افغانستان در دنیایی از پول غطه می خورد. درسال 1986 کانگره امریکا 480 ملیون دالر کمک مخفی را به جهاد افغانستان تصویب کرد و درهمان سال عربستان سعودی نیز همین مقدار پول را برای جنگ درافغانستان فرستاد. درسال 1987 کانگره مقدار کمک هایش را به 630 ملیارد دالربالا برد که اکثر این کمک ها از طریق سازمان استخباراتی نظامی پاکستان به رهبران جهاد داده می شد ویا درجیب های جنرالان پاکستانی ریخته می شد. مقدار کمک های داده شده به هر قوماندان از10 هزار دالر تا 100 دالر می رسید . 
 از سوی دیگر اگرچه  مسأله اشتراک ارتش وملیشه های پاکستانی درجنگ جلال آباد حاجت به اثبات ندارد و نویسنده گان خارجی و پژوهشگران داخلی  ودولت وقت افغانستان دراین زمینه اسناد وشواهد قابل پذیرش ارائه کرده اند، با وصف آن هم نگاهی به بیانات پروفیسور حضرت صبغت الله مجددی می اندازیم و این مبحث را به خاطر جلوگیری از طولانی شدن آن می بندیم . حضرت صبغت الله رهبر تنظیم نجات ملی افغانستان که به صراحت گویی و به اصطلاح عوام" تـُرت گویی" شهرت دارد و حرف دلش را بدون ماستمالی و تمجمج بیان می دارد، سال ها پیش یعنی به تاریخ 24 جنوری سال 2001 درهنگام مصاحبه یی با هفته نامه " امید " که درامریکا نشر می شود، درمورد دخالت واشتراک ارتش پاکستان در جنگ های افغانستان چنین گفته است :
  " ... من از علمای پاکستان گلهء بسیار دارم؛ [ زیرا ] همین ها وهمین بدبخت ها بودند که جنگ را درافغانستان دامن زدند وطالب روان کردند ونفر روان کردند وجنگ ها زیاد شد در افغانستان تا افغانستان به دست پاکستانی ها بیافتد و خلاص! .. درحالی که توقع داشتیم به جای ارسال قوه واسلحه ، مجلس صلح وثبات مردم مسلمان افغانستان را دایر کنند. من یک روز از زبان آنان نشنیدم که این ها دربیانات وفیصله های شان بگویند که عسکر وملیشه پاکستان برآیند از افغانستان.، عرب ها برآیند از افغانستان ....مولانا سمیع الحق ومولانا فضل الرحمن چیز هایی کردند درحق افغانستان که افسوس درپاکستان نیستم که روبروی شان می گفتم . لاکن مخالف مداخلهء خارجی ها هستیم درافغانستان. ملیشه اش می اید و عسکرش می آید و جنگ می کند درافغانستان که صدها سند ثبوت آن را داریم "  
    واما عرب ها :
 ویلیام کیسی رییس سازمان استخبارات ( سیا ) امریکا توانسته بود با سه اقدام مهم جنگ را درافغانستان شدت بیشتر ببخشد: - قانع ساختن دولت وسنای امریکا برای فرستادن موشک های ضد هوایی استنگر به افغانستان.                                     - سازماندهی حملات چریکی به جمهوری های سوسیالیستی اتحاد شوروی پیشین مانند تاجکستان وازبکستان توسط نیروهای مجاهدین حزب اسلامی گلب الدین حکمتیار که مؤفقیت چندانی در پی نداشت.                                                –  دعوت ازمسلمانان افراطی ازسراسر جهان به پاکستان و پس ازدیدن دوره آموزش نظامی ، گسیل کردن آنان به صفوف مجاهدین افغان.
بنابراین به تأسی از همین طرح دولت پاکستان و سازمان استخباراتی نظامی آن کشور به این فراخوان لبیک گفتند و به تمام نماینده گی های سیاسی ان کشور در تمام جهان دستور دادند تا برای کسانی که خواهان سفر به پاکستان باشند وبخواهند درکنار مجاهدین بجنگند، ویزای دخول به کشور را برای شان صادر نمایند. به این اساس درشرق میانه سازمان اخوان المسلمین ، درعربستان سعودی " مجمع جهانی اسلام " و همچنان مسلمانان تند رو فلسطینی نیرو های شان را سازمان داده وبا پاکستان تماس گرفتند.  سازمان استخباراتی نظامی پاکستان ( آی اس آی ) و جماعت اسلامی پاکستان برای آنان درصدد تهیه وسایل اقامت و تدارک برنامه های آموزشی شده و کمیته های ویژه پذیرایی را به وجود آورده وآنان را تشویق نمودند تا به گروه های مجاهدین به ویژه به حزب اسلامی حکمتیار بپیوندند. به گفتهء احمدرشید نویسنده کتاب" طالبان ، نفت وبازی بزرگ- ص204 " سرمایه ها ی لازم برای اجرای این طرح از سوی آژانس اطلاعاتی عربستان تأمین می شد. بدینترتیب در درازای سال های 1982 و 1992 حدود35000 افراطی مسلمان از 43 کشور اسلامی خاور میانه ، شمال و شرق افریقا ، آسیای مرکزی، و شرق دور درجنگ افغانستان وهمراه با مجاهدین پیشین اشتراک کردند. هزاران مسلمان افراطی دیگر از کشور های مختلف در صد ها مدرسه جدیدالتاسیس پاکستان ودر امتداد مرز افغانستان که حکومت ضیاء الحق از آنان حمایت مالی می کرد به تحصیل علوم دینی مشغول شدند که درطول جهاد تعداد شان به بیشتر از یک صد هزار عرب ومسلمان افراطی می رسید . ولی پیش از فروریختن مرکز تجارتی جهانی در امریکا به وسیله همین افراطیون مسلمان، هنگامی که پیامد های منفی این گرد همایی ده ها هزار مسلمان افراطی را از برژینسکی معروف مشاور سابق امنیت ملی امریکا پرسیدند درپاسخ چنین گفته بود :
 " از نگاه جهانی به تاریخ چه چیزی اهمیت بیشتر داشت؟ طالبان یا سقوط امپراطوری شوروی ؟ وجود تعداد مسلمان آشوبگر یا آزاد سازی اروپای مرکزی وپایان جنگ سرد ؟ "
   نخستین رزمنده عرب در افغانستان :                                
  ازجمله عرب هایی که برای نخستین بار به فتوای جهاد علیه موجودیت قطعات محدود اتحاد شوروی وقت ودولت افغانستان جواب مثبت دادند، یک حوان الجزایریی بود به نام ابو جمعه باالنور که بعد ها خود را عبدالله انس نامید. انس که رهبری یک حزب اسلامی را درالجزیره به دوش دارد باری درلندن گفته بود که پروگرام ها وپلان های دهشت افگنی واعمال تروریستی اسامه بن لادن به شهرت نیک هزاران جنگجوی عرب که درجهاد افغانستان اشتراک داشتند ، صدمه زد و به بدنامی این جوانان منجر گردید. عبدالله انس درسال 1984 زمانی که 25 سال داشت و معلم تعلیمات قرآن بود ، با مطالعه خبر فتوای جهاد دریک کتابخانه الجزیره به افغانستان  سفر نمود. انس که درحال حاضر درلندن زنده گی می کند ، به یاد می آورد که مردم بعد از شنیدن خبر جهاد، از خود سؤال می کردند که افغانستان درکجاست؟ چگونه می توان بدانجا رفت و قیمت تکت طیاره چند خواهد بود؟ اما انس که  درهمان هنگام برای ادای حج به مکه رفته بود می گوید که درمکه امام های مسجد ها دربارهء جهاد افغانستان با حرارت واحساسات فوق العاده سخنرانی می کردند. درهما نجا بود که انس به وسیله یکی از دوستانش با عبدالله عزام آشنا می شود. با شخصیتی پویا و دانشمندی که درعربستان عرب ها را برای رفتن به افغانستان تشویق وتنظیم می کرد. عبدالله انس خود را به عبدالله عزام معرفی می کند و پس از چند پرسش ازوی درباره حقیقت جهاد افغانستان و ضرورت جنگیدن بر ضد شوروی سابق و دولت آن زمان افغانستان از عزام ؛ قانع می شود که درجنگ بر ضد کفار شرکت کند. بنابراین در ظرف یک هفته خود را آماده ساخته به اسلام آباد می رود . پنج سال بعد با کوچکترین دختر عزام ازدواج می کند و درهمان اسلام آباد با یک مهمان سعودی به نام ابو عبدالله که کس دیگری به جز اسامه بن لادن نیست؛ معرفی می شود.
  عبدالله عزام :
 ستیو کول درجنگ اشباح صفحه 145 می نویسد که عبدالله عزام یک دانشمند عرب بود و از اسامه و ایمن الظواهری مشهور تر. وی درمنطقهء جنین درفلسطین به دنیا آمده ودردهه هفتاد ازدانشگاه ازهر مصر دوکتورا به دست آورده بود. او درتبعید با محمد قطب آشنا شده وازوی تأثیر پذیرفته است؛ چندان که به مبلغ اندیشه هایش مبدل شده بود. عزام دردهه 70 دردانشگاه اسلام آباد به تدریس آغاز کرد و بعدها درسال 1984 به خاطرترتیب وتنظیم امور رزمنده گان عربی که برای اشتراک درجنگ ها بر ضد دولت افغانستان به پشاور می آمدند، نقل مکان نمود.
 درباره زنده گی وکارنامه ها ونقش عبدالله عزام که یکی ازشخصیت های معتبر وبنام وکلیدی اعراب درجنگ های افغانستان ویکی از حامیان مجاهدین سابق است، نه تنها ستیوکول ؛ بل نویسنده گان وپزوهشگران زیادی ابراز نظر کرده و درموردش به تفصیل نوشته اند که بازتاب آن ها دراین مختصر نمی گنجد. دراین جا همینقدر کافی است بدانیم که عبدالله عزام طرفدار تدریجی تغییر نظام ها در کشور هایی مانند مصر، عراق ، اردن وغیره بود و دیدگاه هایش با دیگاه های کسانی که تغییرات را از طریق قوه وزور می خواستند تفاوت ماحوی داشت. بنابراین او که درابتدا دوست و مشاوراسامه  بن لادن بود، بعد ها به خاطر نزدیکی اسامه با بنیاد گراه هایی مانند گلبدین حکمتیار ازوی فاصله گرفته بود ونسبت به آینده بن لادن تشویش داشت. اما بنیاد گرا ها سرانجام عبدالله عزام را در روز 24 نوامبر وقتی که می خواست همراه با دو پسرش وارد مسجدی برای ادای نماز جمعه شود، از اثر انفجار یک بمب از پیش جا به جا شده کشتند ؛ اما بن لادن ازفرصتی که به دست آورده بود، استفاده کرد و توانست عبدالله انس داماد عبدالله عزام را کنار زده و رهبری تشکیلات عرب ها را به دست آورده وسازمان جدیدی را پی نهد.. دراین زمینه ستیوکول درص 193 جنگ اشباح چنین می نویسد :
 " بن لادن وطرفداران رادیکال او این سازمان  جدید را القاعده نام گذاری کردند. قاعده نام کمپ عرب ها در جاجی بود ونام گذاری این تشکیل به نام آن کمپ به خاطر زنده نگهداشتن نقش بن لادن درجهاد علیه شوروی در اذهان بود."
 شهزادهء تروریست :
شهزاده که یکی از نام های مستعار اسامه بن لادن است، دریک خانواده متمول و نزدیک به دودمان سلطنتی خانواده آل سعود در ماه مارچ 1957 در شهر ریاض پایتخت عربستان سعودی به دنیا آمد. او درارتباط با حملات تروریستی فراوانی درسراسر جهان متهم است. ازجمله در بمب گذاری های 7 اگست 1998 درسفارتخانه های امریکا دردارالسلام ( تانزانیا ) ونایروبی ( کینیا )، حمله بر کشتی جنگی یو اس اس کول، حمله معروف یازدهم سپتامبر 2001 به مرکز تجارت جهانی و پنتاگون. او بنیاد گذار سازمانی است که به منظور جنگ ( غزو ) وجهاد بر ضد اتحاد شوروی درافغانستان ایجاد شد.  درعین زمان این سازمان متشکل از شبکه های تروریستی اسلامی شد که تصور می کنند درگستره مبارزات تروریستی شان در سراسر جهان می توانند تاثیرات ، دخالت ها ونفوذ غیرمسلمانان  یعنی غربی ها وبه ویژه ایالات متحده امریکا را درامور کشور های اسلامی کاهش دهند .
 اسامه که پسر هفدهم محمد لادن از خانم سوری اش بود در دانشگاه عبدالعزیز درجده به تحصیل آغاز کرد و توسط معلمان مصری واردنی این دانشگاه که وابسته به اخوان المسلمین بودند آموزش دید. درسال دوم عبدالله عزام فلسطینی رهبر روحانی حماس معلم او بود. همچنان محمد قطب برادر سید قطب از جمله معلمین اسامه بود. بنابراین درهمین دانشگاه بود که اسامه درباره جهاد وضرورت آن آگاهی پیدا کرد. وی پس از فراغت از دانشگاه در رشتهء اقتصاد و مدیریت درسال 1981 به پاکستان سفر کرد ودرموسم حج با رهبران مجاهدین آشنا وملاقات کرد و رهبران جهاد چون وی را مرد پولدار وخراج و شخصیت با نفوذی در دربار پادشاه سعودی یافتند به وی دل بستند و به هرخواهشش لبیک گفتند. 
باری،  به سازمان اطلاعاتی سی آی ای اطلاع رسید که درشهر پشاور پاکستان گروهی تحت نام مکتب خدمات تشکیل شده است که هدف آن استخدام عرب ها درجنگ افغانستان و پشتیبانی از مجاهدین است. درآن گزارش گفته شده بود که این سازمان مستقلانه عمل کرده و خانه ها وکمپ های فراوانی را در مرز های با افغانستان خریده ودراختیار رزمنده گان خویش قرار داده است. در گزارش آمده بود که رییس این سازمان یک عرب جوان وثروتمند است که اسامه بن لادن نام دارد. سیا پس از تدقیق این خبر ازصحت داشتن این حرکت خشنود شد، زیرا ماموران سیا به این عقیده بودند که به هر اندازه یی که افراد ضد شوروی بیشتر باشد به همان اندازه جلو گسترش نفوذ شوروی در جهان گرفته می شود. درسال های 1985 و1986 تعداد عرب ها زیاد شد وسی آی ای در صدد شد تا از آنان یک قطعه یی به نام قطعهء خارجی ها تشکیل دهد؛ ولی بنابر عللی که برما معلوم نیست از این امر منصرف شد. اما به صورت عموم دولت امریکا به استخدام مزدوران وداوطلبان عربی نظر مساعد داشت واز این که بن لادن ملیونر بادادن ماهانه 300 دالر معاش به این جنگجویان توانسته بود آنان را برای شکست دادن نیروهای اتحاد شوروی بسیج کند، راضی به نظر می رسید.
 دیری نگذشت که سی آی ای از افزایش جمگجویان عرب، اندونیزیایی، مالیزیایی و ازبک ها برای جنگ در افغانستان اطلاع یافت و واقف گردید که تعداد قابل ملاحظه ء جنگجویان الجزایری ، سودانی و اردنی درکمپ های حکمتیار و سیاف در پکتیا آموزش نظامی می بینند. درسال 1989 سی آی ای تعداد عرب های اجیروداوطلب را درپکتیا 4000 تن تخمین کرده بود که اکثریت شان رابطهء نزدیک با سیاف داشتند وازحمایت عربستان سعودی ومؤسسات خیریهء خلیج برخوردار بودند. جلال الدین حقانی نیزیکی از رهبرانی بود که رابطهءنزدیک با این عرب ها داشت. او میزبان نخستین دسته های عرب درسال 1987 بود. وی با اسامه بن لادن و افسران سی آی ای مستقیماً تماس داشت و از پایگاه های وی برای آزمایش سلاح و تکتیک های جدید استفاده می شد. حکمتیار نیز در جلب وجذب تعداد بیشتر عرب ها به خاطر تماسش با اخوان المسلمین جهانی نسبت به احمد شاه مسعود واستاد ربانی پویا تر و مؤفق تربود.
 دریک اقدام دیگر دربیست کیلومتری مرز با پاکستان درمنطقه جاجی از طرف سی آی ای یک مرکز مخابره برای مجاهدین درنزدیکی کمپ عرب ها تاسیس شد. دراین جا سنگر ها و مواضع مستحکم و صوف ها برای ذخیرهء مهمات نیز ساخته شده بود. درشمال این منطقه ارتفاعات توره بوره قرار داشت که ازآن به عنوان مرکز فرماندهی برای جلال آباد کار گرفته می شد. درهمین منطقه کمپ های زیادی مربوط به حکمتیار ورسول سیاف نیز وجودداشتند. اما کمپ های آموزش عرب های مربوط به بن لادن در 30 مایلی جنوب توره بوره در منطقهء جاجی موقعیت داشت.
جنگ جلال آباد وعرب ها :
مصطفی حامد یکی ازاعضای بلند پایه القاعده درکتاب خاطراتش به نام "غوغایی بربام جهان " درباره نقش عرب ها در این جنگ می نویسد که چون شرکت مجاهدین درجنگ جلال آباد یک خطا بوده است، بنابراین نیروهای عرب که هیزم سوخت این جنگ بوده اند نیز نمی توانستند سرنوشت جنگ را به سود مجاهدین رقم بزنند وپیروزی را برای آنان به ارمغان بیاورند. او دراین رابطه چنین می نویسد :
 " .. بل که بهتراین است که بگوییم نیروهای عرب خود باعث تعجیل این شکست است وبیشتر قربانیان جنگ را نیروهای عرب تشکیل می دهد. تلاش آن ها برای بر انگیختن روحیه واحساسات مجاهدین عرب ومسلمین برای به دست آوردن پیروزی درجلال آباد خود نتیجهء جز شکست نخواهد داشت.  وممکن است جوانان غیورمسلمان را از جهاد منصرف کنند."
وی پس ازآن که درمورد قربانیان بی شمار عرب های اجیر وداوطلب درجنگ جلال آباد مطالبی بیان می کند، دربارهء نتایج این جنگ برای جهاد و جوانان عرب چنین می نویسد :
  " .. اکنون نوبت آن است که از تجربیات و حوادث جنگ جلال آباد به نحو احسن استفاده نمود به شرط آن که رهبران مجاهدین عرب این جنگ رابه درستی ارزیابی کنند وتحلیل گران هم به قصد استفاده از تجربیات این جنگ را از لحاظ سیاسی ، ونظامی مورد بررسی قرار داده وخطا های این جنگ را مشخص نمایند وراه حل هایی را که باید دراین جنگ به کار گرفته می شد، به روشنی بیان نمایند. بدون شک می توان گفت که مشارکت درجنگ جلال آباد یکنوع هدایت افراد به سوی کشتار گاه است. تعلیمات کنونی مجاهدین درتوانایی فنی وتاکتیک های جنگی خلاصه می شود. بنابراین این افراد شاید در جنگ مهارت خوبی کسب کرده باشند؛ اما از آن جا که آنان ازنظر فکری برای این جنگ آماده نشده اند بعید به نظر می رسد که بتوانند فرماندهی عملیات را به عهده گیرند. ایجاد روحیه جنگاوری بدون ایجاد آگاهی درافراد نه تنها برای گروه مفید نمی باشد بل که ضرر آن بیشتر از دشمنان است. شهادت طلبی که درنهایت به شکست دشمن منجر نشود، یک نوع ماجراجویی است که دردنیا هیچ سودی برای اسلام نخواهد داشت. عناصر عربی که از این جنگ جان سالم بدر بردند، اگر همین گونه به فعالیت های خود ادامه دهند درنهایت به شبه نظامیان کوته نگر تبدیل می شوند که هرفرد خائن و جاهلی که ادعای رهبری کند، می تواند به آسانی آنان رافریب دهد. عناصر عربی که باید درافغانستان فرماندهی حرکت های جهادی را به عهده بگیرند، خود فاقد تعلیمات کافی برای فرماندهی هستند ونمی توانند اوضاع سیاسی و نظامی را به خوبی درک نموده ودرمیدان جنگ وسیاست تصمیمات درست اتخاذ کنند.. "
این عضو القاعده که معلوم می شود دل پرخونی ازآن رهبران عرب که جوانان عرب را برای جنگ درجلال آباد درازای پرداخت 300 تا 400 دالر معاش ماهوار اجیر کرده اند؛ دارد درهمین بخش خاطراتش می نویسد که چون واقعیت های جنگ افغانستان به ویژه جنگ جلال آباد برای جوانان معصوم عرب به درستی از طرف آنان تشریح وتوضیح نشده است، بنابراین درحق آنان ظلم شده  وبه صورت بیهوده وظالمانه به کشتارگاه افغانستان کشانیده شده اند. آقای مصطفی می نویسد که درجنگی که هیچ نظمی وجود ندارد، ما خود نباید عامل بی نظمی دیگر باشیم و به تنظیم های جهادی افغانی نباید اجازه دهیم تا ما را به سوی این چنین جنگ ها بکشاند. بنابراین عرب ها برای جهت دهی به فعالیت های جهادی خود در افغانستان به اقدامات عاجلانه ء ذیل دست بزنند :
 " 1- آنان بایذ سریعاً نیرو های خود را ازجلال آباد بیرون کنند؛ زیرا جلال آباد به یک کشتارگاه تبدیل شده است که تعداد قربانیان آن درتاریخ جنگ های افغانستان بی سابقه می باشد.
2- تعیین رهبری واحد برای تمامی حرکت های جهادی عرب درافغانستان.
3- تشکیل مجلس شورای نظامی که این مجلس از صلاحیت های نظامی، سیاسی ودینی برخوردار باشد.
4- تعیین ستراتیژی مشخص.
5- عرب ها باید با تأمین مالی نیروهای مجاهدین تمامی آن ها و با ساز وبرگ نظامی را درکنترول خود داشته باشند.
6- تعیین مکان عملیات و نحوه مشارکت مجاهدین عرب دراین عملیات، به نحوی که که بیشترین استفاده ممکن از این فرصت ها برای پیشبرد اهداف جهاد درافغانستان وکشور های عربی به دست آید.
7- تعیین فرماندهی عملیاتی وتقسیم وظایف برای هریک به صورتی که فرماندهان عملیات وافراد، همه به قوانین واصول جنگی پابند باشند ودراین مورد با جدیت عمل نمایند؛ زیرا که حرکت های جهادی عرب تلفات وخسارات زیادی را درجنگ جلال آباد تحمل کرده اند.
8- گسترش حوزه فعالیت های مجاهدین عرب وشرکت دادن آن هادرتعیین ستراتیژی عملیات ها ونظر خواهی از آنان درمورد نحوه اجرای عملیات وبررسی نتایج عملیات هایی که صورت می گیرد ودرنهایت بهره گیری از افراد درجهت ارتقاء روند کار ها.
9- هر فردی ازعرب ها که درافغانستان است، در مورد قربانی شدن جوانان عرب که به اثر تبلیغات گمراه کننده وسایل تبلیغاتی پشاور به افغانستان آمده بودند، مسؤول می باشند. درجنگ های اخیر تعداد زیاد جوانان ما که با گروه های افغانی همکاری می کردند به شهادت رسیدند. البته این تعداد کشته ها نتیجه جنگ نیست، بلکه هرج ومرج حاکم درمیان مجاهدین وعدم وجود توانایی وهمچنین نفوذ افراد دشمن درمیان آنان عامل اکثراین قربانی ها نیز به شمار می رود. این نحوه اداره کردن جنگ یک جنایت است که درنتیجه مسلمانان رغبت خود را به جهاد از دست داده ودیگر مجاهدین نمی توانند اعتماد مردم را جلب کنند...
درپایان باید بگویم که تمامی زمینه های پیروزی اسلام در افغانستان مهیا بود واین خود مسلمان ها بودند که این زمینه ها را ازبین بردند. به درستی که تجربه جنگ افغانستان با تمامی رخداد های آن بزرگترین مدرسه جهادی است که بعد از قرن ها به وجود آمد واکنون وظیفه جوانان مسلمان است که با استفاده از این تجربه ها خون هایی را که دراین جنگ ها ریخته شده است، به ثمر برسانند وبکوشند تادرآینده نزدیک اسلام را به پیروزی کامل برسانند واین کاربرای خداوند آسان است."
  اما این رهبران عرب کی ها بودند که از اثر اشتباهات شان – ان طوری که مصطفی حامد می گوید – جلال آباد به گورستان عرب ها تبدیل شد؟  شاید منظور وی عبدالله عزام واسامه بن لادن باشند که اولی رابا دو پسرش درمدخل مسجدی کشتند ودومی را نیروهای ویژه امریکایی به تاریخ دوم ماه می 2011 در شهرک ایبت آباد در نزدیکی اسلام آباد پاکستان.





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر