۱۳۹۰ بهمن ۲۷, پنجشنبه

من قبول نا شده ام


من قبول ناشده ام !!!                                                      کریم پوپل                  .                                                                                        
من قبول ناشده ام مرا به دیده حقارت مبینید ! من با ورق  دندول زندگی میکنم از 30 کیلو متر دورتر حق ندارم جای روم! ماه سی آیرو معاش دارم!   با نوک دست با من دست ندهید. من بوی نمی دهم  من کس نیستم که خانه شمارا چتل نمایم !در خانه شما آخرین جای وبستر خراب نمناک  قدر من است. نمیخواهم بشنوم  اولادهایتان گوید این کی است که اینقدر خانه ما می آید بره ده کمپ خود جای خواب خو زیاد است هر دفعه خانه ما میاید صالون مارا چتل وبوی ناک مینماید صالون برای مهمانهاست نه برای هر کس ناکس ؟؟؟ خانم نزدیکترین اقاربم میگوید اسد وقتی که بیرون میری لکندر را نیز با خود ببر خوش ندارم کسی مزاحم ماشود ده خانه زن وبچه جوان داری؟؟؟ من در فاصله 5053 کیلومتر دورتراز این دیار ناشنا دیار خانه  مادر پدر وفرزندی دارم کار وباری داشتم  خواب داشتم تا فراتر روم و اورا درحقیقت پیاده کنم ولی در سر ر راه من کوهست نمی گذارد من ازین کوه بگذرم من که ناتوان هستم توان بالا شدن از من گرفته شده است. خواستم کمک بطلبم در سر راه دوستان را دیدم  از بدن آنها مشام معطر بادمیشد  آوازشان غور خوش چاق وسفید شده بودند با نوک انکشت با من دست دادند فقد با چشمان تحقیر کننده بطرف لباس (دست دو) من نگاه کرده جواب می دهند کار داریم مکتب می رویم درس زبان داریم خانه خریدیم  کار میروم  ملاقات با مسول سوسیال دارم  رخصتی گرفتیم افغانستان میروم  موترم از سال 2011 است. بخود می اندیشم من بایسکل ندارم شب وروز دریک اطاق شش نفری با آشپز خانه 150 نفری زندگی دارم هر زمان که فامیلم دختر و پسر خوردم بیادم می آید مخفیانه در گوشه میروم گریه می کنم غم خودرا باخود درمیان می گذارم ! به خواب اولادهایم فکر میکنم به مردم میگویند پدرم جرمنی رفته باز ما را میخایه ؟؟؟ گاه گاه تماس می گیرم از جرمنی کاربارم وپول صحبت می کنند . خاننم میگوید به دیدن فلانی بروی ! با خود اندیشیدم دیروز خانه آنها رفتم به من گفتن خو عزیز جان ما حالی رفتنی هستیم کسی در خانه نمی ماند باز بخیر می بینیم یعنی ؟؟؟؟ به خاننم واولادهایم هم نمی توانم درد دل کنم  .پدرم آدم هوشیار است گاه گاهی میگوید بچیم اگر بتکلیف هستی پروا ندارد بیا پیش زن وبچه ات پیدا میشه یک کم وکتر که زندگی کنیم میدانم او میداند.چکنم پس روم شرمندگی بمانم درماندگی ! 4 سال انتظار  شب و روز قبولی را خواب دیدن خیلها سخت است. در کمپ میگویند قانون نو میشه صدراعظم نو از حزب خارجی دوستها است انشالا یک راه نی یک راه پیدا خواهد شد ازین مشالفت برایم. در نهایت عرض کنم  مسول بدبختی من وهزاران افغان فقد پاکستان و طالب است.در غیر وطنم بهشت برین است!!! ای طالب فروخته شده این توی که بربادم نمودی آنهای که با تو مذاکره مینماید مجبوریت است نه حقیقت. حقیقت آنست که نفرینترین  مردم جهان تو هستی .توبا هیچ علمی دوستی نداری جهالت پیشه توست.
                                           بسوی برگشت با وطن عزیزما

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر